Archive for the ‘Uncategorized’ Category

ظهور اسلام و گسترش آن / قسمت 22

 ثمره‌ی به جا مانده از حاکمان ایلخانی شکل‌گیری حکومت‌های ملوک‌الاطوایفی چوپانیان، جلایریان، سربداران، تیموریان، قراقویونلو و آق قویونلو در ایران و آسیای‌صغیر بود. از این حاکمان محلی سه حاکمیت در صحنه سیاسی آینده منطقه و شکل‌گیری حاکمیت مذهبی قزلباشان بر ایران نقش عمده‌ای ایفاء نموده‌اند. البته نقش حاکمیت امرای سربدار که 14 سال ادامه داشت بسیار کم‌تر از دو حاکمیت شیعه قرقویونلو و حاکمیت سنی‌ آق‌قویونلو بود. آق‌قویونلو سلسله‌ای ترکمن بود که بر قسمت‌هایی از قفقاز، شرق ترکیه و بخش‌هایی از ایران دراواخر دوران ایلخانی یعنی از سال 1378 تا 1508 میلادی فرمان می‌راند. فرمانروایان آق‌قویونلو برای خود ازعنوان شاه ایران استفاده می‌کردند و خود را وارث شاهان اسطوره‌ای ایران باستان مانند فریدون، جمشید و کیکاووس می‌دانستند. محدوده فرمانروائی سلسله آق‌قویونلوها در دیاربکر با مرکزیت آمِد در اراضی بین دجله و فرات همراه با اورفا و ماردین در جنوب و بایبورت درشمال امتداد داشت، اما اغلب درگیر منازعات و کشمکش‌های خصومت‌آمیز با حکام همسایه و محلی بودند که هدف آن نیز توسعه منطقه‌ای و قلمرو نفوذی ترکان بود.

خطرناک‌ترین دشمن آق‌قویونلوها در این راه اتحادیه ترکان قراقویونلو بودند. وقتی تیمورلنگ گورکانی، سنی‌مذهب وارد صحنه سیاسی منطقه شد و شروع به کشورگشائی نمود رؤسای قبایل ترکمانان قراقویونلو با وی از در خصومت درآمدند اما رهبر قبایل آق‌قویونلو از این موقعیت استفاده کرده به تیمور، ملحق شد و در سال 1399 میلادی به خدمت او درآمد. قراعثمان، فرمانروای آق‌قویونلو در نخستین لشکرکشی تیمور، به آناتولی طلایه‌دار سپاه تیمور، بود و در لشکرکشی بعدی تیمور، به سوریه هم نام او در میان بود. قراعثمان، بعدها در نبرد انگوریه شرکت کرده بود و تیمور، به پاس خدمات رهبر آق‌قویونلوها لقب امیر بدو بخشید و سرتاسر اراضی دیاربکر را تیول وی ساخت و به این ترتیب دیاربکر تا هفتاد سال پس از آن مرکز سیاسی آق‌قویونلوها بود. پس از مرگ تیمور، منازعات در سرزمین‌های مصیبت‌زده خاور نزدیک ادامه یافت. از فاصله مرگ تیمور گورکانی، معروف به تیمورلنگ، در سال 1405 میلادی تا تشکیل حکومت فرقه‌ای قزلباشان صفویه در ایران به سال 1501 میلادی مدت حدودا یک قرن محدوده جغرافیائی ایران دچار هرج ومرج و جنگ‌های خانگی بود. در طول تمام این دوران یک قرنی حکومت مرکزی قدرت‌مندی در ایران وجود نداشت وحکومت‌های متعدد محلی که هرکدام در قسمتی از ایران حکومت می‌کردند جدای از جنگ‌های داخلی گاهاً با همسایگان قدرت‌مند خود چون امپراطوری عثمانی، ازبک‌ها وگاهاً با همسایگان نسبتاً ضعیف مانند شروان و گرجستان وارد نزاع می‌شدند.

تمام این جنگ و گریزها باعث ضعف بیش از پیش حکومت‌های متعدد محلی می‌شد.‏ شهرهای بزرگ نظیراصفهان، کرمان، فارس و خراسان همواره در معرض قتل‌عام وغارت قرار داشتند، اما هیچ ‌یک از این وقایع ناگوار موجب آن نگردیده بود ایران از صفحه گیتی حذف گردد، این جغرافیا هنوز نام ایران برخود داشت و تمام حاکمان محلی خود را شاه ایران می‌نامیدند. البته جای شک و تردید وجود ندارد که در میان تمام این نابسامانی‌های منطقه‌ای هنوز هم ابهامات تاریخی زیادی برای پژوهش‌گران وجود دارد که چگونه تصوف صفوی متمایل به طریقت شیعه، بعد از به قدرت رسیدن متولی شریعت  شیعه اثنی‌عشری گردید؟ گزارشات تاریخی در این زمینه ضد ونقیض است تنها این مطلب امروزه به اثبات رسیده که نه شیخ صفی‌الدین اردبیلی، که در واقع بنیان‌گذار این خاندان است و نه شیخ زاهد گیلانی، قائد و پدر زنش هیچ‌ کدام هرگز نه سید بودند و نه وابسته به فرقه‌ی شیعه، بلکه هر دو نفر از سنیان شافعی‌مذهب بودند. ضمن این که صفی‌الدین اردبیلی، در 35 سال پیشوائی دراویش اردبیل نه لاف سلطنت زده بود و نه گزاف امامت و الوهیت. تنها زمانی که ریاست فرقه درویشی به جنید،  یکی ازنواده‌های صفی‌الدین، رسید  یک باره لقب شیخ جای خود را به سلطان داد، ولقب شیخ که تا آن روز لقب نیاکان این طایفه بود با کلمه سلطان جا به جا  گردید.

نتیجه جا بجائی عقیدتی از فرقه شافعی  سنی به شیعه دوازده امامی  آن گردید که شیخ جنید، تبدیل به سلطان جنید، شد که خود نشان‌گر آرزوهای بلندپروازنه‌ی یک مشت خانقاه‌داران و دارویش صوفی بود که یکتاپرستی و توحید را در قدرت، حکومت و ثروت ارزیابی می‌نمودند و درمیان اقیانوس خرافه‌گرائی شریعت و طریقت در تردد بودند. اسمعیل صفوی، نوجوان تحت تاثیرات سران قبایل ترک و ترکمن قزلباش هم لقب سلطان را به شاه تبدیل نمود که به اثبات برساند تمام لاف و گزاف‌های این جماعت تشنه قدرت و ثروت در مورد بی‌ارزش انگاشتن دنیا نه برای گسترش یکتاپرستی و توحید بلکه برای فریب مردم و به دست گرفتن قدرت، حکومت  و ثروت بوده. زمینه‌های پیدایش ارتباط طریقت صفویه با قبایل قزلباش آناتولی ریشه در قرن 12 میلادی دارد. در واقع با تسلط اسلام برآسیای‌میانه و نابودی امپراتوری گوک‌ترک مهاجرت انبوه قبایل ترک و ترکمن به این منطقه آغاز گردید، منطقه آناتولی یا آسیای‌صغیر که از دیرباز مهاجرپذیر بود با ورود ترکمانان سلجوقی به آن سرزمین رنگ دیگری گرفته بود. پیش‌تر اقوام دیگری چون: یهودیان ، ارامنه و اعراب که هر یک به دلایلی سرزمین‌های اصلی خویش را ترک کرده بودند سبب به وجود آمدن دو فرهنگ متفاوت یعنی شهری و روستایی در ناحیه آناتولی شده بودند. تقابل این دو فرهنگ با هم به ویژه نیرومند بودن بار اعتقادی روستایی و عشیره‌ای نوعی دوگانگی عقیدتی و سیاسی را بین شهر و روستا پدید آورده بود، و فقر و تهیدستی و نارضایتی ایلات عشایر کوچ‌نشین زمینه را برای تبلیغات اهل طریقت و صوفیان اسلامی و شعارهای آرمانی و رهایی‌بخش فرقه‌های شیعی به ویژه شیعیان غالی را فراهم ساخته بود. رؤسا و پیشوایان عشایر که در لباس باباهای آسیای‌صغیر ظاهر می‌شدند در واقع ادامه‌دهندگان راه و روش شمن‌های آسیای‌میانه بودند که عشایر اطاعت‌شان را واجب می‌دانستند. جنبش بابائیان در قرن 14 میلادی به دست همین رهبران و با کمک ایلات و عشایر ناراضی برپا شد و بابا اسحاق چهره‌ی شناخته شده‌ای از رهبران قیام بابائیان به ظاهر علیه مظالمی بود که برکوچ‌نشینان و روستائیان آسیای‌صغیر رفته بود.

پارسادوست، در کتابش می‌نویسد: این گروه که شیعیان حکومت عثمانی را تشکیل می‌دادند از زمان تأسیس دودمان عثمانی در آسیای‌صغیر زیر فشار شاهان متعصب سنی و حاکمان محلی برگزیده‌ی عثمانی قرار داشتند. با برپائی دودمان صفوی در ایران به تقویت آن دودمان پرداختند. آنان پول و نذر و پیشکش‌ها را برای خانقاه اردبیل ارسال می‌داشتند و گروه هایی نیز با زن و فرزندان خود به سوی ایران که پناهگاه امن آنان شناخته می‌شد رهسپار گردیدند. از زمان شیخ صفی‌الدین اردبیلی، برخی از کسانی که مرحله‌های طریقت صوفی را طی کرده بودند به عنوان خلیفه انتخاب می‌شدند و سرپرستی ناحیه‌ای یا گروهی از صوفیان به آنان سپرده می‌شد. اینان در ناحیه­ی خود و عموماً در آناتولی، شام و دیاربکر، به تبلیغ طریقت صفوی و افزایش تعداد مریدان می پرداختند و با تشکیل جلسه‌های ذکر قواعد این طریقت را به مریدان می آموختند. گروه‌های باقی‌مانده از ترکمانان دوره­ی سلاجقه آسیای‌صغیر که بعدها به علویان عثمانی موسوم شدند را بعدها در تاریخ قزلباش نامیدند عنوانی که از سوی دشمنان آنان به آن‌ها اطلاق شد.

قزلباشان ابتدا از هفت قبیله روملو، شاملو، استاجلو، تکلو، ذوالقدر، افشار و قاجار و دو گروه دیگر به نام، صوفیان ورساق و قراباغ بودند. این قبیله‌ها عموماً از آسیای‌صغیر و شام یا سوریه فعلی به ایران کوچ کرده بودند. فاروق سومر، ترک‌شناس و استاد دانشگاه ترکیه قزلباشان را به عنوان ترکان غیرعثمانی یا ترکمانان می‌شناسد، و آنان را به قبایل بزرگ و کوچک تقسیم می‌کند. قبایل بزرگ روملو و چهره‌های چون نورعلی خلیفه، پیری بیگ و دیو سلطان، قبایل استاجلو که قسمت مهم مریدان شیخ جنید، و سلطان حیدر، را تشکیل می‌دادند، قبایل تکلو با چهره‌هائی چون ساروعلی تکلو، چوهه سلطان، قبایل  شاملو و چهره‌هائی چون حسین بیگ‌ﻟﻟﻪ، دور میش‌خان، قبایل ذوالقدر و چهره‌هائی چون دده ابدال‌بیگ، الیاس بیگ، و قبایل کوچک به نام‌های ورساق که به قورچیان تبدیل شدند و چهره‌های چون قاسم خلیفه، و مصطفی‌بیگ، را شامل می‌شدند، ترکمانان ساکن حلب سوریه و قبایل کوچک و چهره‌های ناشناسی که به مجموعه‌ی قزلباشان آناتولی پیوستند را معرفی می‌کند که با دیگر گزارشات تاریخی منطبق و هماهنگی دارد.

نقش ترکان آناتولی یعنی قزلباشان در دوره‌ی شیخ جنید، یعنی بعد از اختلاف به عمویش شیخ جعفر، و مهاجرت به آناتولی پررنگ می‌شود. فاروق سومر، در این زمینه می‌گوید: شکل‌گیری عنصر قزلباش و آغاز زمینه‌ی پیدایش حکومت شیعی صفویه در ایران به فعالیت شیخ جنید، ارتباط مستقیم دارد. یکی از مهم‌ترین عوامل وابستگی ترکان آناتولی به طریقت صفوی شیخ جنید، بود. او برای تصاحب مقام شیخی با عموی خویش شیخ جعفر، بر سر مدیریت خانقاه اردبیل به مجادله برخاست ولی به سبب عدم موفقیت مجبور به ترک اردبیل گردید و به آناتولی رفت. شیخ جنید، در آناتولی زمینه‌ی بسیار مساعد و دور از انتظاری یافت زیرا هنگام گردش در میان چادرنشینان و دهقانان با بسیاری از افراد شیعه و یا مستعد و متمایل برای قبول فرقه‌ی شیعه روبرو گردید. بدون شک سخن‌وری شیخ جنید، موجب گردید که در میان دهقانان و چادرنشینان آناطولی مریدان زیادی پیرامون خود جمع کند. حتی شیخ جنید، موفق گردید از مریدان خود سپاه 5 الی 10 هزارنفری مسلح تشکیل دهد. وی درعین حال با ادعای اولاد علی‌بن ابیطالب، اولین امام شیعیان بودن جنبه‌ی سیاسی فعالیت خود را آشکار ساخت. عدم رضایت دهقانان و چادرنشینان ترک و ترکمن از خرابی اوضاع اقتصادی و سیاسی مملکت و همچنین زیرکی جنید، انگیزه‌ای برای جلب توجه این افراد شد.

شیخ جنید با حمایت یاران خود در آناطولی از شیروان‌شاه با نام اصلی خلیل‌الله شکست خورد. اما در دوره حیدر، بخشی از مریدان با استعداد وی در آناطولی، پس از گذراندن دوره های خصوصی و تکمیل اطلاعات، با عنوان خلیفه برای تبلیغ به ممالک دیگر فرستاده می‌شدند. وظیفه­ی خلفا، تبلیغ طریقت صفوی و جمع‌آوری مال برای شیوخ بود. سر این طریقت در اردبیل و بدنش در آناطولی بوده است. پیروان طریقت صفوی در ایران، بیشترشان از اردبیل، ترکان قراچه داغ، اهالی طالش و از چادرنشینان قبایل قاجار و قرامانلوی ساکن اَران به شمار می‌رفتند.

پیشینه‌ی خداباوری/ قسمت سوم

به گفته مرکز تحقیقاتی پیو، بیش از نیمی از مردم جهان پیروان ادیان مسیحیت، اسلام یا یهودیت هستند. این ادیان همگی توحیدی هستند و شامل پرستش خدای واحد می‌شوند، اما به گفته محققان درک مدرن ما از توحید یک پدیده اخیر است، حتی از ادیانی که توصیف می‌کند جدیدتر است. پس چگونه توحید پدید آمد؟ پاسخ پیچیده است. به گفته محققان توحید نه با یهودیت، نه مسیحیت و نه اسلام پدیدار نشده، بلکه این یک مفهوم مدرن است و بسته به این که شما آن را چگونه تعریف کنید یا هزاران سال قبل از این ادیان اصلی ظهور کرده است، یا صدها سال بعد. دایره‌المعارف دنیای جدید، در بخش توحید بازیابی شده می‌نویسد: اصطلاح توحید در سال 1660 میلادی توسط هنری مور، یکی از اعضاء افلاطونیان دانشگاه کمبریج به منظور سازمان‌دهی و دسته‌بندی بهتر ادیان در یک نوشتار به عنوان پیشرفت در تکامل از سطوح ابتدائی مانند جان‌گرائی ابداع شد تا شرک در نهایت به توحید ختم شود.

در یک نگرش سطحی بسیاری از ادیان باستانی شرک‌آمیز به نظر می‌رسند، چه در بین‌النهرین، مصر باستان، یونان یا روم، پادشاهی آکسوم درشمال آفریقا یا اسرائیل باستان. همه این تمدن‌ها زمانی خدایان بسیاری را می‌پرستیدند. اندرو دورین، مورخ مذهبی در دانشگاه ایالتی فلوریدا معتقد است که واقعیت کمی پیچیده‌تر است. زمانی دورین، به لایو ساینس، گفته بود: وقتی به تاریخ بشر نگاه می‌کنید تمایز بین شرک و توحید به نوعی از بین می‌رود. در سراسر فرهنگ‌ها گروه‌هایی از خدایان خاص برای یک دین خاص، اغلب به‌عنوان عباراتی از یک موجود الهی نوشته می‌شدند، شبیه به نحوه پرستش مسیحیان تثلیثی که از پدر، پسر و روح‌القدس به عنوان مظاهر مختلف خداوند نام می‌برند. یا در هزاره دوم پیش از میلاد شعر حماسی باستانی بین النهرین خدای اصلی مردوک را با 50 نام می خوانند که نام‌های خدایان تابع او بود. یان آسمن در کتاب مذاهب جهان باستان: از انتشارات دانشگاه هاروارد در سال 2004 می‌نویسد که این خدایان پایین واقعاً مظاهر یک خدا بودند به نام مردوک.

امروز پژوهش‌گران معاصر اعلام می‌کنند که مفهومی به نام توحید یا وحدت الهی منحصر به بین النهرین نبوده، همین مفهوم در یونان، مصر و روم باستان وجود داشته.یان  آسمن، باستان‌شناس، مصرشناس و استاد دانشگاه هایدلبرگ آلمان می‌گوید: در روم باستان در حدود قرن سوم قبل از میلاد، گروهی فلسفی به نام رواقیون معتقد بودند که تنها یک خدا وجود دارد که نام‌های او فقط بر اساس نقش او در آسمان‌ها و زمین متفاوت است. آسمن، می‌افزاید: افزایش ارتباط بین تمدن‌ها ممکن است باعث تشویق اعتقاد به وحدت الهی شده باشد. مردم بین خدایان خود و سایر جوامع ارتباط برقرار کردند و شروع کردند به دیدن خدایان مختلف نه در تقابل با یکدیگر، بلکه به عنوان بیانی از یک مفهوم. مبلغان ادیان ابراهیمی اندیشه وحدت الهی را با توحید مقایسه می‌کنند، در حالی که اسمن، آن را توحید تکاملی می‌نامد و دورین، آن را توحید فلسفی می‌خواند و تمام مبلغان ادیان ابراهیمی با این تفاسیر موافق نیستند.

جان‌دارانگاری، جان‌باوری یا اَنیمیسم آیینی است که گرایندگان به آن اعتقاد دارند که تمامی عناصر طبیعت دارای روح و جان و زنده‌اند. غالبا این ارواح و جان‌ها به گیاهان و جانوران نسبت داده می‌شود. طبق همین پندار، جنبش طبیعت را ارواح و شیاطین سبب می‌شوند. این ارواح برخی موجب بدی و برخی دیگر موجب نیکی هستند. گرایندگان این آیین امروزه در مناطق بدوی‌نشین هم چون غرب آفریقا زندگی می‌کنند. سرادوارد بارنت تایلور، مردم‌شناس مطرح بریتانیایی که به عنوان بنیان‌گذار انسان‌شناس فرهنگی شناخته می‌شود در قرن نوزدهم این مفهوم را بیش از پیش گسترش داد. او در کتاب فرهنگ ابتدایی تعریفی این ‌چنین از آنیمیسم ارائه می‌دهد: نظریه‌ای عمومی در خصوص روح و اشکال مختلف موجودات روح‌دار. تیلور، معتقد بود زنده‌انگاری اولین شکل دین در تاریخ بشر است و چون این باور مبتنی بر تخیلات و اوهام بشر اولیه است، پایه و اساس دین به غلط گذاشته شده‌ است. که به نظر او باید عقلانیت علمی بشر جایگزین امروزی آن گردد. مردم‌شناسان دیگری هم چون گراهام هاروی، زنده‌انگاری را این‌گونه تعریف می‌کنند: جهان سرشار از شخصیت است که انسان‌ها تنها بخش کوچکی از این شخصیت‌های جان‌دار را تشکیل می‌دهند.

در دوران‌های چندخداباوری مردم کنعان بعل‌های محلی را پرستش می‌کردند در صورتی که عبرانیان چادرنشین ایزدبانوهای دسته‌های متفاوت را عبادت می‌کردند و مراسم به خصوصی انجام می‌دادند. برخی از اسباط یعنی قبایل دوازده‌گانه بنی‌اسرائیل که به حال شبانی مانده و جنبه‌ی کوچ‌نشینی و بیابان‌گردی را از دست نداده بودند کمک و عنایت یهوه خدای موسی را برای خویش کافی دانستند، زیرا او را مالک کوه‌ها و الهه‌ی طوفان می‌شمردند که در بیابان به آنان یاری می‌کند و در جنگ و صلح آنان را رهبری می‌نماید. اما اسباط دیگر که جنبه‌ی کشاورزی را پیش گرفتند به ناچار حالتی دیگر داشتند و لازم بود که حرف و مشاغل شهرنشینی بیاموزند. پس از شهرنشینان تقلید کردند و از خدایان و الهه‌های فعال در بلاد و قصبات یاری و استعانت جستند. فیلیسین شاله، در کتاب تاریخ مختصر ادیان بزرگ می‌نویسد: عبرانیان هنگام ورود در محل سینا کفش‌های خود را درآورده با رخساره‌ی مستور پیش می‌روند تا با دیدن یکی از الهه‌های مرگ آن‌ها را از میان نبرد. با چنین دینی عبرانیان به کشور کنعان وارد شدند. این عقاید از بسیاری جهات با افکار مردم فلسطین شباهت داشت. قوم اسرائیل به تدریج عقاید ساکنان را پذیرفت و با نشان دادن نوعی واحدپرستی متغیر با رفتار و ادراکات قدیم مبارزه آغاز کرد. در این راه ابتدا از مرحلهٔ آنیمیزم، به اعتقاد الهه‌های مجرد و کلی رسیدند و به نیروهای کلی و نامشخص معتقد شدند. یعنی به همه‌ی ارواح فوق طبیعت عنوان کلی با تلفظ‌های مختلف مانند إل، الیم و الوهیم دادند.

 آرمین لنگرودی، پژوهشگر ادیان در دوران معاصر در کتابش به نام و انسان خدا را همسان خود آفرید، معتقد است وابستگی انسان‌های باستانی به چگونگی رویدادهای طبیعی و ناتوانی و بی‌پناهی او در برابر توان تخریب‌گری آنان، که انگیزه‌ی پناه‌بردن بشر به نیروهای فراطبیعی و باور به پدیده‌های مرموز می‌شد، امروز هم دلیل خودباختگی انسان‌های مومن سده بیست‌و یکم میلادی در برابر پدیده‌ای است که بدون تردید تا به حال در سرشت آن تغییر زیادی رخ نداده. این شاید  یک روی سکه باشد، روی دیگر این سکه آن روند فکری‌ای است که انسان مومن امروزی را در ارتباط با چگونگی هستی از انسان‌های کهن تمیز می‌دهد. برای شناخت تفاوت این دو روند باید این نکته را همیشه در برابر دیدگان داشت که کرانه شناخت و یا افق معرفت پیشینیان بسیار دور ما بیش از هر چیزی از نوع انگاره‌ای تصویری بوده، و نه آن گونه که امروز به خطا گمان می‌شود بر پایه اندیشه، خرد و یا منطق.

اگر امروز بشر مومن برای توجیه باور و یا توضیح پدیده‌های پیرامون خود دسن به دامان اندیشه، خرد و یا منطق می‌شود، انسان دوران باستان از این روش فکری هنوز بی‌بهره بود و خود را در مرحله‌ی پیش از آن یعنی پیشامنطقی و یا پیشاخردمندی می‌یافت. یک ویژگی باور پیشاخردمندی در این نکته نهفته بود که این روش ابتدائی توانائی تشخیص وابستگی عناصر جهان مادی به یکدیگر را نداشت و به جای آن تنها به توضیح سطحی رویداهائی که زنجیروار در پیرامون او تکرار می‌گشتند بسنده می‌کرد. این روش به نوعی به یک توانائی انتزاعی در شناخت اشاره داشت که در ادامه خود به یک ایده ابتدائی مبنی بر وجود یک قدرت غیرعادی می‌نجامید که می‌بایستی در درون اشیاء، جانوران، افراد و خدایان وجود داشته باشد. نتیجه این گونه برداشت در گام نخست همان زنده‌انگاری اشیاء، گیاهان، جانوران و غیره بود که در دانش دین‌شناسی با نام آنیمیسم خوانده می‌شود.

به عبارت دیگر مردم باستان ممکن است خدایان متعدد از فرهنگ‌های مختلف را به عنوان همه از یک منبع مقدس می‌پنداشتند. لذا در چنین شرایطی اجتماعی سیاسی بود که جنبش‌های متعدد دینی خواستار پرستش انحصاری خدای واحد شدند، تا این که در قرن چهاردهم قبل از میلاد فرعون مصری آخناتون فرقه‌ای را تأسیس کرد که فقط به خدای خورشید، آتون اختصاص داشت. او معابد را بست و تصاویر خدایان دیگر را از بین برد. کتاب  موسی و یکتاپرستی آخرین اثری است که زیگموند فروید، پیش از مرگ خود به پایان رساند. فروید، در این کتاب احتمال عبرانی نبودن موسی را مطرح ساخته و می‌نویسد موسی، اشراف زاده‌ای مصری بوده که احتمالا پیرو آخناتون، یکتاپرست مصر باستان بوده باشد، و سپس نتیجه‌گیری می‌کند که موسی، پیرو دین یکتاپرستی آتون، بوده اما به علت سست شدن قدرت امپراتوری پس از اخناتون، و طرد دین اتون، توسط مصریان موسی، این دین را به جای ادامه در مصر به قوم یهود منتقل می‌کند. یهودیان آن زمان در قلمرو مصر ساکن بودند. موسی، هم چنین رسم مصری ختنه را به قوم یهود داد.

فروید، در کتابش  با روایت کتاب مقدس درباره موسی، مخالفت کرده و می‌نویسد: موسی، تنها پیروان نزدیکش را در زمان ناآرامی‌های پس از آخناتون، به آزادی راهنمایی می‌کند ولی آن‌ها در پی یک شورش او را به قتل می‌رسانند و سپس با قبیله یکتاپرست دیگری به نام مدین ترکیب می‌شوند. آن‌ها سال‌ها پس از کشتن موسی، پشیمان شده و در آرزوی بازگشت موسی، برای نجات بنی‌اسرائیل مفهوم منجی را ابداع کردند. به عقیده فروید، این احساس گناه ناشی از قتل موسی، به تدریج به نسل‌های بعد منتقل شده و در نهایت منجر به پیدایش دین یهودیت می‌شود. فروید، می‌افزاید: اگر موسى علاوه بر دین، خنته را نیز به یهودیان تعلیم داده براى آن است که مصرى بوده، نه یهودى و حاصل این است که مذهب موسى، محتملاً یک فرقه‌ی مصرى بوده، ولى نه فرقه‌ی عامه مصرى که با آن بسیار متفاوت است، بلکه مذهب آتون، که در موارد اساسى با دین یهود مطابقت دارد. چنان‌ که نشان دادیم یهودى نبودن موسى، و مصرى بودن وى معماى جدیدى در برابر ما قرار مى‌دهد. رفتارى که براى یک یهودى عادى است براى یک مصرى غیرقابل فهم است. با این‌ همه اگر موسى، را در عهد اخناتون، قرار دهیم و او را با این فرعون هم زمان بدانیم معما حل مى‌شود.

پیشینه‌ی خداباوری / قسمت دوم

خاورمیانه سرزمینی که بزرگ‌ترین ادیان سازمان‌دهی شده امروز جهان را در دامان خودش پرورش داده و بزرگ کرده، خود از مراکز عمده‌ی خدایان گوناگون بوده. در این منطقه اولین و مهم‌ترین ساختمان هر شهری، معبد آن شهر بود. معابد از تمام ساختمان‌های شهر بلندتر و با شکوه‌تر بود، و مهم‌ترین اتاق این معابد اتاق مقدس بود که مجسمه‌ی خدای شهر در آن قرار داشت. بنابراین بی‌جهت نخواهد بود که گفته شود خدا، حیات اولیه خود را از زمین آغاز نموده. تنها اشخاص معینی حق ورود به اتاق مقدس و دسترسی به خدای شهر را داشتند، به همین سبب این اشخاص معین که آن زمان کاهن نامیده می‌شدند، در شهر از اهمیت، اعتبار و فرصت‌های بسیاری برخوردار بودند. سومریان از اقوام باستانی ساکن در جنوب سرزمین کنونی عراق یعنی بین‌النهرین یا میان‌رودان، سرزمین‌های میان دو رود دجله و فرات و شمال خلیج فارس بودند. سومر یکی از باستانی‌ترین تمدن‌ها و تاریخی‌ترین مناطق جنوب بین‌النهرین بود. نخستین نمونه‌های خطی کشف‌شده در این ناحیه قدمتی بیش از 2500 سال پیش از میلاد را نشان می‌دهند، اما مورخان معاصر با تکیه بر مستندات باستان‌شناسی منطقه بر این باورند که با توجه به نام شهرها، رودها، شغل‌ها و دیگر مدارک به دست آمده، این منطقه نخستین بار بین سال‌های 5500 تا 4000 سال پیش از میلاد توسط قومی غیرسامی که به زبان سومری سخن می‌گفتند مسکونی شده ‌است. سومری‌ها داری قوه‌ی تخیل و تصور بسیار قوی بودند، و افسانه‌های الهی بسیاری از خود به یادگار گذاشته‌اند.

صاحب‌نظران و پژوهش‌گران تاریخ باستان معتقدند هستند که بسیاری از علومی که بعدها در یونان و روم یا دنیای امروز گسترش کامل یافته، از اختراعات و ابتکارات سومری‌ها و تمدن سومری ساکن بین‌النهرین بوده است. اختراع خط و چرخ را به این تمدن نسبت می‌دهند. دیانت سومری‌ها که بعدها در منطقه بین‌النهرین گسترش یافت، از مبانی پرستش قوای طبیعت، روح‌پرستی و توتم‌پرستی سرچشمه گرفته بود. در همین راستا هر شهری یک یا چند عنصر از عناصر طبیعت را به خدائی برگزیده بودند، و معتقد بودند خدای آنان مردم را در مقابل خطرات حفظ می‌کند. ساکنان هر شهر امتیازات خاصی برای خدای خود قائل بودند، و آنان را در قوت و قدرت تواناتر از خدای سایر شهرها می‌پنداشتند. سومری‌ها که حدود 3000 سال قبل از میلاد مسیح در نواحی جنوبی بین‌النهرین و در جوار خلیج فارس موفق به تشکیل دولت شده بودند شهر اور، را مرکز سلطنت خود قرار داده بودند و این شهر قدیمی‌ترین شهر بین‌النهرین بود. نام این شهر به عنوان زادگاه ابراهیم درکتب مقدس یهودیت آمده است. کلده در ابتدا به قسمت‌های جنوبی بین‌النهرین اطلاق می‌شد، ولی به تدریج این کلمه عمومیت یافت و تمام کشور به این نام موسوم گردید. نام این کشور در کتاب آفرینش یهودیت شنعار، ذکر گردیده است. 2400 سال قبل از میلاد مسیح با شکست سومری‌ها از آکادها، تعدا خدایان این منطقه به شدت کاهش یافت، ضمن اینکه افسانه‌های سومری هم به سامی مبدل گردید. در زمان سلطنت آکادها در بین‌النهرین تنها چهار خدا اصلی مورد پرستش مردم بود. حدود دوهزار سال قبل از میلاد مسیح قوم دیگر از نژاد سامی به سومری‌ها و آکادها حمله نموده و تمام منطقۀ بین‌النهرین را به تصرف خود درآورد و پایتخت را به بابل منتقل نمودند. مهم ترین پادشاه این قوم هامورائی نام داشت که اولین قانون اجتماعی برای بشر را بر دو لوحه‌ی سنگی که در حال حاضر در موزه‌ی فیلد شیکاگو نگهداری می‌شود نقش نمود. شهر بابل از دوران سلطنت این پادشاه تا سال‌ها بعد بزرگ‌ترین شهر خاورمیانه محسوب می‌شد. در دوران سلطنت هامورائی‌ها هنوز تک‌خدائی رواج نداشت. هامورائی ها شش خدا در دو مجموعه‌ی سه گانه داشتند.

در یکی از افسانه‌های الهی سومریان در باب چگونگی خلقت انسان نوشته شده: چون خدایان از شخم‌زدن زمین، حفر کانال برای آبیاری و کشت نباتات برای تهیۀ غذا خسته شده بودند. ان کی، یکی از خدایان سومری در صدد برآمد از گل رس موجودی بسازد، و خدای مادر به او حیات بخشید. نتیجۀ این همکاری خدایان پیدایش انسان بود. از آن به بعد انجام کارهای مربوط به شخم زمین و تهیۀ مواد خوراکی برای خدایان، به عهده‌ی انسان‌ها واگذار شد. همین طرز تفکر به اسطوره‌های یونانی و مصری راه پیدا کرد. یهودی‌ها در دوران اسارت خود در بابل از اعتقادات الهی بابلی‌ها که از سومریان به ارث برده بودند بهره‌ی کافی گرفتند، و خلقت آدم از گل رس را در فصل آفرینش کتاب خود وارد کردند، و از آن جا نیز به سایر ادیان ابراهیمی نفوذ نمود. یکی دیگر از اسطوره‌های بسیار مشهور سومری‌ها که در کتب ادیان ابراهیمی عینا نقل گردیده، افسانۀ طوفان نوح است. این داستان که ظاهرا از طغیان دو رودخانه‌ی بزرگ دجله و فرات و زیر آب رفتن قسمت بزرگی از اراضی بین‌النهرین در زمان‌های قدیم ریشه گرفته، در قسمتی از داستان گیلگامیش، نقل شده است. اصل این داستان به صورت شعر در 12 لوحه و هرلوحه دارای 300 خط کامل در کتاب‌خانه‌ی آشور بانیپال، که در حدود سال 730 قبل از میلاد سلطنت می‌کرده پیدا شده است. این اسطوره به حدی مورد علاقۀ مردم و در همه جا شایع بود که حتا به زبان‌های دیگر نیز ترجمه شده بود.

آرمین لنگرودی، در کتاب خود می‌نویسد: من ادیان را نه به عنوان ایده‌های انتزاعی آفرینشی و از آسمان نازل شده، بلکه به عنوان اندیشه‌های برآیشی متکی بر ارثیه پیشینیان و دانش زمان خود، و در نتیجه بر پایه‌ی یک بستر اجتماعی که در چارچوب روابط اقتصادی و فرهنگی مشخصی شکل گرفته‌اند مورد بررسی قرار می‌دهم. لذا هدف آگاهی از زمینه‌هائی است که بر بستر آنها شکا‌گیری، رشد، تنوع، نکته‌های مشترک و اختلاف و در نهایت چگونگی دگرگونی و تحول مذاهب، در یک محدوده جغرافیائی گسترده یعنی از دریای مدیترانه تا به مناطق غربی ایران به وقوع می‌پیوستند. محدوده‌ی جغرافیائی که در مجموع به عنوان مشرق‌زمین شناخته می‌شد و مهد آغازین این ادیان بزرگ آریائی و سامی است. وقایع مهم و تاریخ‌ی و سرنوشت‌ساز شکل‌گیری جغرافیای سیاسی منطقه‌ی آسیای نزدیک و میانه را در طی هزاره دوم پیش از میلاد به طور پایه‌ای و گسترده تحت تاثر خود قرار دادند. این رویدادها، پیشرفت طبیعی و عادی فرمانروائی‌های شناخته شده‌ی کهن در این منطقه را با دگرگونی‌های کوچک و بزرگ مواجه کرده و در نهایت آینده کشورهای تشکیل دهنده این خطه را به کلی و به نوعی ریشه‌ای دگرگون ساختند، که بدون تردید این وقایع تاریخی نقش تعیین‌کننده‌‌ای در پیدایش و تکامل ادیان موجود در این منطقه داشتند.

کتاب ادیان آسیائی می‌گوید: گذشت سده‌ها و هزاره‌ها و تطور امور اجتماعی بسیار، جامعه و اعتقادات ساکنان بین‌النهرین را از نیمه دوم هزاره دوم پیش از مسیح دچار یک رشته تغییرات نمود، و به جای نظام مادرسالارانه و ترکیب قومی سومری، نظام پدرسالارانه با ترکیب قومی سامی، نشست و هماهنگ با آن به جای اِنکی، خدای خرد اعصار پیشین، مردوخ در بابل و آشور در کشور آشور به راس قدرت در جهان خدایان نشستند و همه صفات و خویش‌کاری‌های خدایان متعدد و متفاوت سرزمین‌ها را در خود جمع کرده و با خودکامگی بر جهان خدایان و مخلوقات فرمان راند. یعنی همزمان با تغییرات جامعه انسانی، گویا جامعه خدایان نیز دچار تغییر و تحولات و از نگاهی دچار آشوب شده بود، این آشوب از آن جهت بود که دیگر جامعه انسان‌گونه ایزدان، الهه‌ها و خدایانی که می‌زایند، می‌جنگند و می‌میرند پاسخ‌گوی جوامع انسانی نبود، لذا باید خدایان قدرقدرت ظهور می‌کردند.

پژوهش‌گران ادیان در دوران معاصر پروسه‌ی برآیش یک دین را، روندی تاریخی می‌دانند که نه با پیدایش و کنش یک پیامبر، بلکه با زندگی اجتماعی انسان‌ها پیوندی مستقیم دارد. آرمین لنگرودی، پژوهش‌گر ادیان در کتاب خود به نام و انسان خدا را همسان خویش آفرید، می‌نویسد این نام خوانش وارونه‌ی بند بیست‌وهفتم از بخش یکم کتاب اول موسی یعنی آفرینش است که در آن آمده است و خدا انسان را همسان خویش آفرید. لنگرودی، معتقد است پژوهش گواه‌مند پیرامون ادیان بدون کندوکاو در چارچوب اجتماعی، سیاسی و اقتصادی برایش آنها شدنی نیست. به همین نسبت هم بایستی ادیان را نمایش‌گر واهمه‌ها، امیدها، نیازها، وابستگی‌ها، دل‌بستگی‌ها و آرمان‌های مردم در دوران گوناگون تاریخ دانست و این‌ها همان چیزهائی هستند که در چارچوب روان جامعه انسانی را در زمان خود شکل می‌داد. لذا وظیفه دین‌پژوهان در گام نخست نشان دادن همین چارچوب کلی است که نتیجه سال‌ها پژوهش و کاوش در باره ادیان گوناگون و هم‌سنجی آنها با یکدیگر می‌باشند.

آرمین لنگرودی، در فراز دیگری از سخنان خود می‌گوید: ادیان نیز هم چون هر پدیده‌ای در جهان همواره دست‌خوش دگرگونی بوده‌اند، حتا اگر این دگرگونی در نما و یا نام آنها بازتاب بایسته را نیافته باشد. اسلام دوران عباسیان این اسلام امروزی اعم از گونه‌ی شیعه و یا سنی آن نیست. مسیحیت اولیه نیز مسیحیت امروزی، حال در شکل هر فرقه و مرامی نمی‌باشد. بنابراین دگرگونی و دگردیسی روان آدمیان الزاما همواره به صورت پیدایش یک دین جدید نبود، کما این که شکل‌ها و نام‌های ادیان جدید نیز گویای نوبودن آنها نبودند، در حقیقت رونویسی‌ها و کپی‌برداری‌هائی در متون ادیان جدید وجود دارد که نشان می‌دهد چگونه در تبین داستان‌ها، روایات و رویدادهای ارائه شده در یک آئین به ظاهر جدید از داستان‌های آئین پیشین به عنوان الگو و شابلون استفاده می‌شده است. به عنوان نمونه هنگامی که از ادیان ابراهیمی سخن می‌گوئیم تنه از دگرگونی‌هائی سخن می‌گوئیم که بنا بر شرایط زیستی، اقتصادی،جغرافیائی،سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جدید در یک دین پای گرفته و خود را تحت نام‌های تازه و صد البته منتسب به یک پیامبر جدید که طبیعتا همیشه بر حق بوده است معرفی می‌نمودند.

آرمین لنگرودی، در ادامه سخنانش اشاره می‌کند: این دگرگونی‌های نوین در یک ایدئولوژی در پی توجیه وجودی خود، در برخی شرایط آن چنان با ریشه‌های خود فاصله می‌گرفتند که در نهایت باعث درگیری و دشمنی عریان اما سطحی آنها با سلف معنوی خود می‌گردیدند.ناگریزی این درگیری از آن رو یک امر طبیعی می‌نمود، چرا که بدون آن اساسا چرائی پیدایش دین جدید بی‌پاسخ می‌ماند. این چنین است جایگاه مسیحیت رومی نسبت به یهودیت پیش از خود و یا اسلام نسبت به هر دو اینها. لنگرودی، معتقد است انسان در تلاش خود برای پی‌یردن به درون‌مایه‌ی  این جهان‌بینی‌ها تنها می‌تواند خود را به جقیقت وجودی آنها نزدیک کند، بدون آن که هرگز بتواند به حقیقت مطلق در باره ادیان دست یابد. دقیقا همین دست‌یابی به حقیقت مطلق است که تمامی ادیان آن را در انحصار خویش می‌دیدند، وگرنه دلیلی برای وجود این همه فرقه‌های گوناگون در جهان وجود نمی‌داشت

افلاطون، فیلسوف معروف یونان باستان هم چون پارمنیدس، دیگر فیلسوف یونانی معتقد بود که هستی پایدار است و تغییر نمی كند. اگر چه این دو فیلسوف یونانی به لحاظ روش فلسفی نظریه‌های خود با هم اختلافاتی دارند، اما هر دو  وجود پدیده‌ای به نام متافیزیک را پذیرفته و از آن دفاع می‌کنند. اما آرمین لنگرودی، پژوهش‌گر معاصر ادیان در این زمینه در کتابش به نام و انسان خدا را همسان خود آفرید، در این زمینه می‌نویسد: ورود به دوران چند خدائی هم زمان با انتقال قدرت مرموز داخل اشیاء به خارج از پیرامون طبیعی آنها همراه بود. مردمان این دوران برای پاسخ دادن به چرائی هر نمود شناخته شده در پیرامون خود تلاش می‌کردند آن را به یک سیمای تخیلی و توان‌مند ناشناخته و خارج از آن پیوند زنند. کاری که در دوران اولیه پیدایش دین‌ها به انگاره‌ی چندگانگی خدایان انجامید. آن توانائی فکری انتزاع انسان‌های باستان در این جا هم قابلیت‌های خود را در ساختن خدایان و یا مفاهیم انتزاعی و ربط دادن آنها با تمامی پدیده‌های خوب و بد زندگی نشان می‌دهد که در ادامه خود به جهان ایده‌ی افلاطون انجامید. انتزاع فرایند اختصار، فشرده‌سازی، و تلخیص اطلاعات از طریق شناسائی، استخراج و سپس جداسازی و پنهان‌سازی جزئیات از کلیات است.

در توضیح پدیده‌ی خدایان، یکتاپرستی و توحید آرمین لنگرودی، در کتبش اشاره می‌کند که روشن است که در آن دوران هر یک از این خداوندگاران تنها یک جنبه و یا یک بخش از هستی جهانی را پوشش می‌دادند. بعدها باپیدایش ایده‌ی یکتاپرستی تمامی ویژگی‌های تمیزدهنده و حتا ناسازگار خدایان گوناگون در پیکره‌ی یک خدای یگانه گرد هم آمدند. به عنوان نمونه اگر ما در آغاز دو خدای جداگانه‌ی نیکی و پلیدی داشتیم که هر یک صاحب جهان خویش بود، این دو ویژگی در درون خدای توحیدی با یکدیگر در سیمای خدای رحیم و جابر یکی شدند. این اما به هیچ وجه به این معنا نیست که خدای ابتدایی توحیدی یک مفهوم یگانه به معنی واقعی کلمه را و آن گونه که ما آن را می‌فهمیم وانمود می‌کرد. این یکتاپرستی هم بایستی از دو مرحله‌ جداگانه عبور می‌کرد که مرحله‌ی ابتدائی آن تنها جمع‌آوری بسیار ساده از ویژگی‌های خدایان متفاوت در یک پیکر یگانه بوده. در همین راستا نیکلاوس کوسا، فیلسوف و الهیات‌شناس آلمانی در سده پانزدهم میلادی این نکته را این گونه توضیح داده بود: خدا آن وجود یگانه‌ای نیست که در برابر چندین جنبه‌ی حدا از هم قرار گرفته است. بلکه یک وحدتی از بی‌شمارها است که همگی آنها را در خود حای داده. او مجموع بی‌نهایت و کامل همه اضداد محدود است که در همه موجودات موجود هستند.

پژوهش‌گران این حوزه معتقدند پدیده‌ی تک‌خدانی برای نخستین بار در تمدن مصر باستان ظهور کرده. مصر باستان به تمدنی در شمال‌شرقی آفریقا در درهٔ رود نیل گفته می‌شود که در دورهٔ زمانی میان 3000 سال پیش از میلاد تا زمان تسخیر مصر به دست اسکندر مقدونی، وجود داشت. تمدن مصر باستان نمونه‌ای از تمدن‌های بنا شده بر اصل آبیاری بود. به فرمانروایان مصر باستان فرعون گفته می‌شد. تمدن مصر باستان دقیقا در سال 3140 پیش از میلاد یعنی زمانی که دو قلمروی مصر سفلی و مصرعلیا تحت پادشاهی نخستین فرعون به نام نارمر، که برخی او را منس، می‌نامند به وحدت سیاسی رسیدند شکل گرفت. درسال 1334 تا 1336 قبل از میلاد فتوحات سلسله هجدهم فراعنه، کشور مصر را به صورت یك قدرت جهانی درآورده بود. در این زمان فرعون جوانی به نام اخناتون، به‌ معنای کسی که برای آتون سودمند است ابتدا با نام امن‌هوتپ چهارم، به‌ معنای آمون خرسند بر تخت نشست، که یکی از فراعنه دودمان هجدهم مصر باستان بود و مدت 13 سال بر این سرزمین حکومت کرد. دوران اخناتون، با اصلاحات دینی مهمی همراه بود، بدین معنا که او دین و رسم نیاکان خود در چندخدایی را رها کرد و به پرستش دین جدیدی به مرکزیت خدای خورشید به نام آتون، روی آورد، لذا محققان و پژوهش‌گران تاریخی آتون‌گرایی با اصطلاحاتی نظیر تک‌پرستی، یک ‌از چندپرستی و یکتاپرستی توصیف می‌کنند. در آن دوران برای آخناتون، بسط مفهوم خدا در درجه اول اهمیت قرار گرفته بود، لذا مصمم شده بود تا به آن رسمیت ببخشد، که در پرتو وجود او خدای جهانی خدای منحصر به فرد ‌شود. آخناتون می‌گفت: آن چه راجع به خدایان دیگر می‌گویند دروغ و فریب است، و به شدت با همه وسواس ساحرانه مخالفت می‌كرد و تصور زندگی پس از مرگ را كه به خصوص برای مصریان گرامی بود را غیرحقانی می‌نامید و از ملت مصر می‌خواست که آن اعتقادات را بدور اندازند. آخانون اولین انسانی بود که با دركی شگفت و منطبق با نظرات علمی بعدی اعلام کرده بود كه انرژی خورشید، منبع زندگی بر روی زمین است و باید به نشانه قدرت مورد پرستش انسان‌ها قرار گیرد.

بی‌شك این نخستین و خالص‌ترین نمونه‌ی اعتقادی یكتاپرستی در تاریخ بشری بود، که شوربختانه با آغاز پادشاهی اعقاب ضعیف آخناتون، هرچه او ساخته بود درهم ریخت و کاهنان مصری كه بركنارشان ساخته بودند به قصد انتقام به خاطره او حمله بردند، لذا یکتاپرستی آتون یا خدای خورشید مضمحل شد و اقامت‌گاه آخناتون، غارت و با خاك یكسان گردید. اخناتون، تلاش کرد تا دین جدید یکتاپرستی که متمرکز بر پرستش آتون، ایزد خورشید بود را در مصر رواج دهد اما به موفقیت چندانی دست پیدا نکرد و مورد پذیرش عمومی قرار نگرفت. پس از مرگش یادبودها و تندیس‌های او را نابود و نامش را از فهرست فراعنه پاک کردند. دین پیشین جایگاه خود را مجدداً به دست آورد و فرعون‌هایی که با فاصله چند سال از مرگ اخناتون، به قدرت رسیدند و رابطه خونی مشخصی با سلسله هجدهم نداشتند از اخناتون در نوشته‌های‌شان با نام دشمن و آن مجرم یاد می‌کردند. با نابودی میراث اخناتون، این فرعون به فراموشی سپرده شد تا این که در قرن نوزدهم پایگاه باستان‌شناسی اخناتون، در شهر عمارنه کشف شد. یک مومیایی نیز در گور موسوم به KV55 پیدا شد که به نظر می‌رسد متعلق به او باشد. در واقع آزمایش دی‌ان‌ای تأیید می‌کند که مومیایی متعلق به پدر توت‌عنخ‌آمون است، اما برخی وجود رابطه پدر و پسری بین اخناتون، و توت‌عنخ‌آمون، را زیر سؤال برده‌اند. آخناتون، و همسرش نفرتیتی، از جمله مصریان باستانی‌ای هستند که مورد توجه باستان‌شناسان و تاریخ‌نگاران معاصر قرار دارند. این علاقه از سه مسئله سرچشمه می‌گیرد: نخست رابطه آن‌ها با توت‌عنخ‌آمون، دوم آثار هنری به با کیفیتی که از دوران اخناتون، پیدا شده‌اند و سوم دینی که توسط او ایجاد شد.

پژوهشگران معتقدند مسائل اعتقادی ساکنان و خدایان زمینی در منطقه بین‌النهرین تحت تاثیرات پدیده یکتاپرستی اخناتون، فرعون مصر قرار گرفته بودند، لذا هم زمان با ظهور تمدن در بین‌النهرین، مدیترانه و مصر موضوع ایمان اعتقادی انسان‌ها وارد مرحله‌ی جدیدی شد، که از دل آن نهایتا اقتدار خدایان جادویی صاحب قدرت‌های ماورائی به در آمد. هر چند اقتدار این خدایان در آن زمان مستقیم در رأس قدرت سیاسی و حکومتی نبود ولی در آن اعمال نظر می‌کرد و پادشاهان و فرمانروایان از آن حساب می‌بردند. البته بین قرون چهارم و پنجم پیش از میلاد پارمنیدس، فیلسوف ایتالیائی پیشاسقراطی اعتقاد داشت که مابعدالطبیعه مبتنی برمنطق است، و ازآن زمان الهیات، خداشناسی یا یزدان‌شناسی رشته‌ای گردید که به دنبال ادای برهان درباره‌ی آفریدگارجهان یا خدا بود و پارمیندس، آن را در مابعدالطبیعه یا متافیزیک با الهام از عالم غیبی ادغام کرده بود، به همین سبب پارمنیدس، را پدر متافیزیک می‌نامند. وقتی می‌گوییم خداوند متعال دو معنی ازآن مستفاد می‌شود، یکی این‌که خداوند در وراء فهم و درک ما قراردارد و بلندمرتبه‌تر از ادراک ما است، معنای دومش این است که خداوند ماوراء این جهان مادی است. درهر دو معنی تأکید روی مفهوم ماوراء است.

پیشینه‌ی خداباوری / قسمت اول

سیر تکوین خداباوری در تاریخ بشر مسیر پر فراز و نشیب و طولانی را طی نموده که از توتم‌پرستی، جان‌پرستی و باور به ارواح طبیعی آغاز و به حل شدن خدایان زمینی ظاهرا در یک آفریدگار جهانی تحت القاب مختلف انجامیده که بر آن یکتاپرستی نام نهاده‌اند، در حالی که قرن‌ها است اقوام مختلف با نام خدایان مختلف فرایض دینی خود را به جا می‌آورند، و پیروان خود را از پرستش دیگر خدایان باز می‌دارند. مجموعه‌ی ادیان ابراهیمی مثال خوب و روشنی در این زمینه است، زیرا با این که در کلام هر دین دو دین دیگر را صاحب کتاب و یکتاپرست معرفی می‌کند، اما قرن‌ها است نتوانسته‌اند در زمینه یکتاپرستی به یک توافق حداقلی در الهیات خود برسند، ولی در مجموع همه مبلغان این ادیان سخن از یکتاپرستی توحیدی می‌زنند، اما هیچ یک از این سه دین نه تنها خدا ادیان دیگر را باور ندارند، بلکه آنان را خارج از الهیات یکتاپرستانه و گمراه تعریف و پیروان خود را تشویق به نابودی پیروان دیگر ادیان می‌کنند. بنابراین وجود یک خدای واحد آسمانی و ظهور پدیده‌ای به نام یکتاپرستی چندان قابل باور نیست. پیش از آغاز پدیده‌ی به نام یکتاپرستی، بشر مجموعه خدایانی را پرستش می‌کرد که شباهت‌های بیشتری به مفاهیم بشری داشتند، یعنی دارای محدودیت‌های بشری بوده، زاد و ولد می‌کرده، صاحب خصوصیات خیر و شر بوده و جنسیت داشتند. برای مثال می‌توان از آتنا، محبوب‌ترین الهه یونان و نگهبان شهر آتن که او را نماد خرد، عدالت، و جنگ‌آوری می‌شناختند نام برد. یا آناهیتا، الهه ایرانی و نگهبان آب که او را دارای نیرومندی، آزادگی و استقلال می‌دانستند. حتا در میان خدایان اقوام عرب قبل از ظهور اسلام از الله، نام برده می‌شود که دارای سه دختر به نام‌های لات، منات، و عزی، بوده و فرزند پسر برای او ذکر نشده.

حتا بعد از دوران ظهور خدایان اساطیری با این که تا حد بسیار زیادی محدودیت‌های بشری زیر پا گذاشته شد، به طوری که خدایان اساطیری گاهی برای خود قدرتی فراانسانی قائل می‌شدند، اما هرگز قادر مطلق نبودند. ضمن این که در میان خدایان اساطیری جنسیت وجود داشت، یعنی الهه‌ها و ایزدبانوان وجود داشتند که نه تنها مظهر زیبائی و زایش بودند، بلکه دارای خصوصیاتی چون شجاعت، جنگ‌آوری، خرد و پاسداری نیز بودند. با ظهور یکتاپرستی خدایان مردسالارانه و قادرمطلق در عرصه زندگی بشر ظاهر شدند که تمام صفات آن مردانه تعریف می‌شد. خدائی که از تمام خصوصیات و ویژگی‌های جسمی منزه و مجرد بود، یعنی طول، عرض، عمق و وزن نداشت و در واقع جسم نبود. و چون جسم نبود لذا فانی هم نمی‌شد. نه می‌خورد، نه می‌آشامید، نه می‌خوابید و نه شاد وغگمین می‌شد. از همه مهم‌تر این که همیشه بوده وهمیشه خواهد بود. این خدا را هیچ کس ندیده و بعد از این هم نخواهد دید، چون جوهری است که ماده درذاتش وجود ندارد و چیزی که ماده در ذاتش وجود نداشته باشد قابل رویت نیست.

مطالعه تاریخ قرون وسطی نشان‌گر آن است که در دوران پیشایکتاپرستی، موضوع باور به جادو و جادوگری و اعتقاد به خدایان و بت‌های زمینی، بینشی غیرعقلانی در مورد جهان هستی را برای بشر به ارمغان آورده بود. زیرا بشر در دوران زندگی اولیه خود میدان تفکری محدود داشت و تنها به تهیه غذا، محل خواب و موضوعاتی پیش‌پا افتاده‌ای از این قبیل می‌اندیشید. چنین موقعیتی اجتماعی افراد سودجو نظیر جادوگران قبیله و پرده‌داران بتکده‌های محلی را تحریک کرد تا از این موضوع به نفع دنیوی خود سوءاستفاده نموده تا زندگی خود را از راه فدیه‌ها و قربانی‌هایی پیروان خدایان که خود خلق نموده بودند بگذرانند. پی‌آمدهای این بینش به زندگی و طبیعت ترس‌های موهومی بود که انسان‌ها در برابر بلا‌های طبیعی خود را بی‌دفاع و از شناخت آن‌ها ناتوان می‌پنداشتند، لذا تنها راه حفاظت از خود را در ارتباط‌گیری با جادوگران، بت‌ها و خدایان آفتاب، آتش‌فشان و رودخانه‌های طغیان‌گر و غیره می‌دیدند، که به وساطت جادوگر قبیله، بت‌دار یا کاهن روستایی انجام می‌شد. این نگرش نهایتا به توتم‌پرستی منجر گردید، و ظهور توتم‌پرستی راه را برای اعتقاد به سحر، افسون و احترام فوق‌العاده به ذیروح باز کرد، و این اعتقاد را در بشر قوت بخشید که بعضی از اجسام و احجار دارای چنان قدرتی سحرآمیز و روح توانائی هستند که می‌توانند منشاء آثار نیک و نتایج مفید برای شخص باشند.

اعتقاد به توتم به دنبال خود تقدس را برای بشر به ارمغان آورد. با پیدایش شعار ناشناخته و غیرمعقول تقدس‌گرائی در زندگی بشر، او را وادار به انجام به اصطلاح فرایض غیرانسانی دینی نظیر قربانی کردن حیوانات، از آتش گذراندن پسران خردسال و یا کشتن دختران نوسال برای فرو نشاندن خشم خدایان فرضی نمود. در تاریخ جوامع آن دوران رقابت‌های خونین برای گرفتن جایگاه اقتدار جادویی گزارش شده، برای مثال در تمدن کلدانی به گفته‌ی فیلسوف قرن دوازدهم موسی‌بن مایمون، و به استناد او به کتابی بسیار قدیمی از تمدن کلدانی به نام کتاب کشاورزی یکی از انبیاء مشرکان به نام تموز، پادشاه و مردم را به پرستش هفت فلک و دوازده برج فلکی دعوت کرد و سرانجام به دست پادشاه کشته شد. از آن پس عزاداری برای تموز، در میان بابلیان و کلدانیان مرسوم شد. در بابل و مصر نیز پرستش‌گاه‌های بت‌ها و خدایان محلی موضوع ایمان به خدایان و سپس اقتدارجادویی را به عهده گرفته و در کنار قدرت سیاسی حکومت خود را استوار ساخته بودند.

رودلف اتو، فیلسوف و الهی‌دان آلمانی در پدیدارشناسی دینی می‌نویسد: مقدس‌ بودن بعدی از احساسات است که مبنای تجربیات دینی دارد. افراد متدین اشیاء، موجودات، یا مکان‌های مقدس را چیزهایی در اساس کائنات می‌‌پندارند که اثری دگرگون‌کننده بر زندگی و سرنوشت آنان دارند. واژه مقدس به ماهیتی گفته می‌شود که از امور روزمره به دور و از دسترس انسان‌ها خارج است، ضمن این که احکام دینی در پشت‌پرده تقدس‌گرائی از هرگونه انتقادی به دور می‌مانند آموزه‌های ویژه‌ای برای رفتار با مقدسات در الهیات ادیان وجود دارد. تعدد ادیان در نتیجه رواج تعدد خدایان مورد قبول حتا قبل از ظهور یکتاپرستی و ادیان ابراهیمی در بین اقوام سومری، فنیقیه، یونان و میان‌رودان وجود داشته. آرمین لنگرودی، پژوهش‌گر ادیان در این زمینه معتقد است: پیروان خدا بعل در کنعان در شمال سوریه هنگام اقامت در میان‌رودان به معبد خدای آن جا یعنی مردوک، رفته و در آن جا عبادات می‌کردند، زیرا این خدایان را از یک خانواده می‌دانستند به همین دلیل میان این خدایان شباهت‌های بسیار زیادی وجود داشت به طوری که ویژگی‌های بعل، را در مردوک، بابلی‌ها و یا زئوس، یونانی‌ها می‌توان مشاهده نمود. شاید این تشابهات خدایان به یکدیگر یکی از دلایل پیدایش جمع‌گرایانه ادیان محلی و سپس ظهور یکتاپرستی بوده باشد. برای مثال یکی از خدایان اوگاریتی به نام ال، دارای دو دختر به نام‌های شاخار، و شالم، بود. معبد اورشلیم متعلق به یهودیت ترکیبی از اور به اضافه شالم، به معنای شهر اجسام آسمانی یعنی ماه و ستاره است و شالم هم نام یکی از دختران ال، خدای اوگاریتی است به معنای شامگاه. بنا بر شواهد شهر اورشلیم توسط یبوسیان به رهبری پادشاه خود ملکی صادق، در منطقه فلسطین بنا شد. بعدها این شهر طبق شرح تورات  توسط قوم بنی‌اسرائیل تصرف گردید.

تمام ادیان کهن در آغاز امری حکومتی بودند که به حاکمان زمان خود بایستگی فرمانروائی بر سرزمین‌های حکومتی و توانائی پدید آوردن نورم‌های لازم برای برقراری یک سامانه اجتماعی را می‌دادند. در واقع در قرون وسطی جدا نمودن دو پدیده فرمانروائی و دین بسیار مشگل به نظر می‌رسید. پروسه جدائی فکری فیلسوفان یونانی از خدایان هلنی به زمان هومر، یعنی تقریبا 750 پیش از میلاد بر می‌گردد، و سقراط فیلسوف یونانی بهای بریدن بی‌واسطه از این خدایان را با فدای کردن جان خود در 399 پیش از میلاد پرداخت. امری که باعث پرهیز افلاطون، و ارسطو، به ورود این عرصه گردید و آنان را وادار نمودن برای گذر از این خدایان به علم تمثیل پناه ببرند. الهیات در قالب ادیان، بشر را در زندگی دچار حرمان‌ها و دغدغه‌های آخرتی می‌کند که تا به امروز وجود آن قابل اثبات نبوده و منافع آن تنها نصیب مبلغان این ادیان گردیده.

مورخان تا 4000 خدا از دوران چندخدائی فقط در بین‌النهرین ثبت کرده‌اند. علاوه بر خدایان مذکور آشوریان حیواناتی را با اشکال مختلف با سر انسان، مثلا گاو بالدار با سر انسان می ساختند و در قصرها و عمارات به اصطلاح مقدس خود قرار می دادند و آنها را فرشته می نامیدند. یکی از مهم ترین خدایان سومری‌ها عبارت بود از آنو، خدای خدایان و خدای آسمان که در شهر اورک مورد پرستش بود. در این شهر دو معبد اصلی کشف شده که متعلق به سه هزار سال قبل از میلاد مسیح می‌باشد. یکی متعلق به آنو، خدای خدایان و سلطان آسمان‌ها و دیگری متعلق به ای نانا، الهۀ عشق و باروری. ای نانا، بدون شک خدائی بوده که مردم بین‌النهرین آن را از زمانهای دور می پرستیدند. مجسمۀ این الهه از گل و سنگ و تصویر منقوش در تمام نقاط مسکونی دوران بسیار قدیم دیده شده. لازم به ذکر است که مردم بین‌النهرین علاوه بر خدایان مزبور و عوامل طبیعی زمینی، به آسمان‌ها نیز توجۀ خاص داشتند، و ماه و خورشید و ستارگان را به عنوان مظاهر خدائی می‌پرستیدند، و ارواح لطیفه را در آسمان‌ها جستجو می کردند.

بنابراین مقوله‌ی دین، الهیات و اعتقادات دینی الهی با تعریفی ساده از اعتقاد به نوعی خدا و قدرت‌های فراطبیعی او سرچشمه می‌گیرد. به همین دلیل پیروان همه‌ی ادیان معتقدند که خدای مورد پرستش آنان واجد قدرت مرموز مافوق قدرت بشری بوده که انسان را خلق و جهان هستی را شکل داده. بیشتر به همین دلیل هم از او می‌هراسند، و هم با ستایش او در صدد جلب رضایت و خوشحالی او هستند، و نافرمانی از اوامرش را نوعی عذاب الهی تلقی می‌کنند. از این گذشته هر باور اعتقادی بازتاب خیالی آدمی است که برای نیروهای زمینی قدرت‌های فوق‌طبیعی قائل می‌شود. در زمینه‌های اعتقادی، انسان مجبور است نیروهای مرموز و مافوق خیالی دیگر را به عنوان واقعیت بپذیرد، بنابراین عنصر مشترک همه ادیان همین اعتقادات به نیروهای فوق‌طبیعی است. در حقیقت از ابتدای حاکمیت واژه‌ای به نام خدا بر روی زمین، چه در دوران چندخدائی که اکثر خدایان در روی زمین زندگی می‌کردند و چه در دوران به ظاهر یکتاپرستی که خدایان به آسمان صعود کرد، شما هیچ نشانی از خدائی که دارای قدرت فوق‌طبیعی نباشد نمی‌بینید. یعنی خدا، زمانی خدا است که دارای قدرت فراطبیعی و فوق‌بشری باشد.

ظهور اسلام و گسترش آن / قسمت 21

هلاکوخان، فرزند پنجم تولی‌خان،  نوه چنگیزخان، و موسس سلسله ایلخانیان در ایران بود که از سال 1256 میلادی به گزارش یک منبع تا 1335 میلادی به مدت 79 سال و گزارش دیگر منبع تا سال 1356 یعنی به مدت یک قرن تحت نام ایلخانان مغول برایران حکومت کردند. هلاکوخان، که برادرش منگوقاآن، به مقام قاآنی یعنی خان بزرگ مغول رسیده بود دستور یافت به سوی ایران حرکت کند و طبق دستور اولین کارش نابودی خلافت اسماعیلیان درمصر و خلافت بنی‌عباس در بغداد بود. دردوران حمله هلاکوخان، به ایران رهبریت شیعیان اسماعیلیه درایران با رکن‌الدین خورشاه، بود. هلاکوخان، در سال 1256 میلادی وارد ایران شده و برای جنگ با آخرین خلیفه عباسی المستعصم‌بالله، عازم بغداد شد و خلیفه را به قتل رسانید. دو سال بعد از کشته شدن آخرین خلیفه عباسی یعنی 1258 میلادی کار خلافت بنی‌عباس به پایان و سلطه پانصد و اندی ساله خلافت بنی‌عباس بر سرزمین‌های ایران از بین رفت. بعد از انقراض خلافت اسلامی بنی‌عباس هلاکوخان، آماده نبرد با پادشاهی مملوکان اسلامی مصر وابسته به خلافت فاطمیون شیعی اسماعیلیه شد که در واقع آخرین مانع و آخرین دشمن مغولان بود و آخرین جایی هم بود که طبق دستور منگوقاآن، هلاکوخان، باید تصرف می‌کرد. هلاکوخان، در حال لشکرکشی به مصر بود که خبر درگذشت برادرش منگوقاآن، را شنید و پسر بزرگش اباقا، را با تعدادی سپاه در مراغه به نیابت خود گذاشت و بقیه سپاه را هم به رهبری فرمانده بزرگش کیتو بوقا، یا کدبوقا، به جنگ مملوکان مصر فرستاد و خودش عازم مغولستان گردید. کیتو بوقا، در جنگ عین‌الجالوت از قطز، حاکم مملوکان مصر شکست خورد و کشته شد و با این شکست برای همیشه پیشرفت مغولان در غرب متوقف شد. هلاکوخان، بعد از این که برادر دیگرش قوبیلای، جانشین منگوقاآن، شد، به ایران بازگشت و برادرش قوبیلای‌قاآن، حکم تمام مناطقی را که هلاکوخان، تصرف کرده بود، با لقب ایلخانی برای او فرستاد و هلاکوخان، هم مراغه را به عنوان پایتختش برگزید و حکومت یا سلسله ایلخانیان را بنیان گذاشت.

حکومت ایلخانان درایران دوره‌ای ازافول فرهنگی وانحطاط  هویت ایرانی را به همراه داشت، زیرا به جای خلیفه‌گری اسلامی و شیعه‌گری اسماعیلی موجبات گسترش وترویج فرقه‌ی شیعه امامیه یا جعفری یا اثنی‌عشری در جغرافیای ایران را فراهم آورد. مبلغان این فرقه در اردوگاه‌های ایلخانان مغول تناور شدند و نهایتا  زوال اخلاق و معنویات ایرانی هم چنین رواج دکان ریاکاری مذهبی و میدان‌دار شدن مدعیان الهی بر پریشانی اوضاع و نابسامانی‌های اجتماعی هر چه بیشتر افزود. لذا در پایان دوران حکومت ایلخانان مغول و ضعف و زوال قدرت آنان سرزمین ایران شاهد ظهور دوباره حکومت‌های محلی ملوک‌الطوایفی در عرصه‌های فرمانروایی از یک سو و نهضت‌های فرقه‌ای که ظاهرا خود را مدعی دفاع ازمردم معرفی می‌نمودند با ماهیتی ضددولتی از سوی دیگر روبرو گردید. نهضت شیعی سربداران، جنبش سمرقند و نهضت عامه از این‌ گونه نهضت‌ها در منطقه بود. در حقیقت با سقوط خلافت اسلامی عباسیان با توجه به کاهش دامنه نفوذ اسلام سنی فرصتی فراهم گردید تا فرقه‌های شیعی آزادانه‌تر و بی‌پرواتر به نشرعقايد خرافاتی خود در حوزه‌های شریعت و طریقت اسلامی بپردازند. اساسا مبلغان، متولیان و صاحب‌منصبان فرقه شیعه بلاخص از نوع امامیه احساس نزدیکی بیشتری به متجاوزان مغول و ایلخانان آنان داشتند زیرا احساس می‌نمودند این مغولان بودند که توانستند خلافت سنيان یعنی بزرگ‌ترین دشمن تاریخی آنان را ساقط کنند. لذا مصمم شده بودند در پناه حمایت‌های قدرت مغولان و ایلخانان میراث حکومتی که می‌پنداشتند از سوی سنیان از اجدادشان به یغما گرفته شده بود را دوباره زنده کنند، بنابراین وارد عرصه سیاسی و اجتماعی شده خود را صاحب قدرت و حق حکومت بر پیروان اسلام پنداشتند.

شواهد تاريخی بسیاری وجود دارد که اثبات می‌کند متولیان و مبلغان شیعه چه در حوزه طریقت و چه در حوزه شریعت برای اثبات این ادعای کذب حکومت بر مردم چه اراجیفی بافتند، و به ذهنیت ناآگاه و کم‌آگاه جامعه آن روز ساکنان منطقه تحمیل نموده بودند، و با پیروی از این افکار پریشان و مالیخولیائی چه انسان‌های بی‌گناهی را به خاک و خون کشیدند و برای دستیابی به قدرت و ثروت چه اهداف شیطانی را دنبال کردند. البته صرف‌نظر از اهداف پلید متولیان و مبلغان فرقه‌های اسلامی مساعدت بسیاری از ایران با اشغال‌گران اسلامی را نباید از نظر دور داشت، یعنی طی این قرون ایرانیان بسیاری به تناور شدن ایدئولوژی اسلامی در سرزمین ایران چه در بخش سنی و چه شیعه مساعدت‌های بی‌دریغ نموده بودند. ابو حنیفه، بزرگ‌ترین فقیه اهل تسنن ایرانی بود، محمدبن اسماعیل بخاری، بزرگ‌ترین محدث اهل تسنن ایرانی بود. زمخشری، مفسر معروف، ابوعبیده، و واصل‌بن عطا، از متکلمین نیز ایرانی بودند. مهم‌ترین فرهنگ‌نامه عربی توسط سیبویه، که ایرانی بود نوشته شد. او دستور زبان عربی را نوشت که هنوز هم از آن استفاده می‌شود. یکی دیگر از فرهنگ نامه‌های عربی توسط خلیل بن‌احمد، نوشته شده که او هم ایرانی بود.

ابن عبدالربه، ادیب عربی اندلسی از اهالی قرطبه بود. او کتاب مشهوری دارد به نام عقدالفرید، کتابی که در تاریخ و اخبار و حکایات است و از نظر تاریخ اندلس حائز اهمیت است، زیرا مؤلف خود شاهد بسیاری ازحوادثی بوده‌ که در کتاب ذکر شده‌. ولی از آن جا که بسیاری از منابع ابن عبدالربه، از دست رفته این کتاب منبع منحصر به‌فرد برخی روایات تاریخی مانند اخبار مربوط به زیاد، و حجاج بن‌یوسف، و علویان است. ابن عبدالربه، شخصیتی ضدشیعی بود و شیعیان را رافضی می‌خواند. درجلد دوم این کتاب نقل است که روزی یکی از سرکردگان عرب اسلام به نام عیسی بن‌موسی، که سخت نسبت به اسلام و عرب تعصب داشته از فردی ایرانی می‌پرسد: فلانی می‌توانی به من بگوئی فقیه اسلامی اهل بصره کیست؟ ایرانی در جواب می‌گوید: حسن بصری، دوباره از او سئوال می‌شود که آیا کسی دیگری هم هست؟ جواب می‌دهد محمد بن سیرین، هم هست. از ایرانی می‌پرسد این دو شخص کجائی هستند؟ جواب می‌دهد ازموالی ایرانی هستند. در ادامه از فقیه اهل مکه می‌پرسد، و جواب می‌گیرد عطا بنابی‌ ریاح، و و سعید بن‌جبیر، و سلیمان بن‌سیار، از ایرانی می‌پرسد آیا آنها عرب هستند، و جواب می‌گیرد نه ایرانی‌اند. سئوال می‌شود خوب فقیهان مدینه چطور؟ زید بن‌اسلم، محمد بن‌المندکر، نافع‌بن ابی‌نجیع، آنها چه ملیتی داشتند، جواب می‌گیرد همه ایرانی بودند. در حقیقت تنها درسایه بی‌هویتی بسیاری از ایرانیان بود که ایدئولوژی اسلامی توانست فرهنگ، تاریخ و هویت واقعی ایران را در طول تاریخ لگدمال نموده و آن را به دست فراموشی مطلق بسپارد.

از سوی دیگر مبلغان فرقه‌های مختلف شیعی که در بخش اعظم تاریخ این فرقه اسلامی ناگزیراز حفظ موضع مخالف سیاسی خلافت سنیان برای دست‌یابی به قدرت حکومتی بودند، در این راستا چه در حوزه شریعت و چه درحوزه طریقت خود را ظاهرا آغازگر عصیانی برعلیه تشدید ستم فئودالی تعریف می‌کردند که از نظر آنان خلفای اسلامی برآن دامن می‌زدند، لذا سرنگونی خلافت عباسی و تشکیل حکومت ایلخانیان مغول به شدت بر فعالیت مبلغان شیعی در منطقه خود افزوده بود. ضمن این که گزارشات منابع تاریخی مختلفی تائید می‌کند که درمیان فرقه‌های متفاوت اسلامی شیعی، شیعه امامیه یا دوازده امامی به مراتب جعلی‌تر، خرافی‌تر، غیرعقلانی‌تر و قدرت‌پرست‌تر بوده و اکنون نیز هستند. زیرا این فرقه تمام حیطه اعتقادی و ایدئولوژی خود را تنها در سایه قدرت و حکومت قابل توجیه می‌پندارد، و معتقد است که بدون قدرت و حکومت چیز با ارزشی برای این فرقه باقی نمی‌ماند. در حالی که شیعیان  زیدی در گذشته‌های دور اهمیتی بیشتر از دیگر فرقه‌های شیعه داشتند و نخستین حکومت شیعی را زیدی‌ها بنیان نهاده بودند و دربخشی از تاریخ پیروان این مذهب از شمال ایران تا شمال آفریقا و شبه‌جزیره عربستان پراکنده بودند. به همین سبب زیدیان خود را دروازه تشیع می‌دانند. البته این فرقه درآغاز تنها یک جنبشی سیاسی اما بعدها به شکل فرقه‌ای با آداب و احکام خاص خود درآمد.

حتا پاره‌ای از مورخان اسلامی گزارش نموده‌اند: زیدبن علی‌بن الحسین، بنیان‌گذار جنبش زیدی به دنبال پایه‌گذاری فرقه اسلامی نبوده، بلکه پیروان بعد از او بودند که دیدگاه‌های فقهی و کلامی رسمی‌شان را ابتدا بر مبنای آرای وی پایه‌گذاری کردند و سپس توسعه دادند و تدوام بخشیدند تا به شکل فرقه‌ای جدا از دیگر فرقه‌های اسلامی درآمد. ولی هیچ یک ازحکومت‌های زیدی گرویدن به فرقه‌ی زیدی به عنوان مذهب رسمی را اجباری نکردند. تمام این حکومت‌ها همیشه اقلیت زیدی بر اکثریت سنی فرمان می‌راندند بی‌آن که تبعیضی میان شیعه و سنی اعمال نمایند. امامان زیدی یمن در موارد متعددی مناصب حساسی هم چون قضاوت را به مبلغان اهل سنت می‌سپردند به گونه‌ای که قضات براساس فقه شافعی دعاوی زیدیان شیعه را حل و فصل می‌کردند. طی حدود یازده قرن حکومت زیدیان بر یمن فرهنگ شیعه و سنی چنان درآن کشور درهم تنیده شده بود که نمی‌توان برآورد دقیقی کرد که چه تعداد از یمنی‌ها شیعه زیدی بودند و چه تعداد سنی شافعی. بسیاری از یمنی‌ها وقتی از آنان می‌پرسیدی که زیدی هستی یا سنی پاسخ می‌دادند همه ما زیدی هستیم، زیدی از دید آنان یک فرهنگ بود نه یک فرقه اعتقادی. درست بر خلاف شیعه دوازده امامی که تمام اصول فقهی و کلامی خود را برپایه دست‌یابی به قدرت و حکومت ارزیابی می‌نماید.

درسال 1257 میلادی یک سال بعد از ورود هلاکوخان، مغول به ایران و یک سال قبل از سرنگونی خلافت اسلامی توسط هلاکوخان، در دنباله مبارزات ضدفئودالی منطقه فارس نهضتی به رهبری شخصی به نام شیخ شرف‌الدین، شکل گرفته بود که خود را امام زمان می‌پنداشت و به‌ شدت سرکوب شد. اما به لحاظ تاریخی رونق و شناسائی حاکمیت اسلامی با محوریت فرقه شیعه اثنی‌عشری بعد از سرنگونی خلافت اسلامی تقریبا متعلق به نهضت سربداران است. سربداران، به عنوان یکی از مهم‌ترین نهضت‌های روستائی در زمان حاکمیت ایلخانان مغول بر ایران شناخته می‌شود. شیخ خلیفه‌ی مازندرانی، که مؤسس سلسله‌ی ویژه‌ی از طریقت و دراویش بود، پیشوای عقیدتی این نهضت شمرده می‌شد. وی درجوانی شاگردی شیوخ درویشان اسلامی را کرده بود، ولی چون پاسخ پرسش‌هائی که درنهاد خویش داشت و رنجش می‌داد از آنان درک و فهم نکرده بود رهای‌شان ساخته به سبزوار مهاجرت نمود. وقتی وارد سبزوار و ناحیه بیهق گردید در حجره‌ی از مسجد جامع شهر مسکن گزیده به تبلیغ عقاید خویش پرداخت. اما مبلغان سنی‌مذهب او را متهم کردند که تبلیغ دنیوی می‌کرده، و با شریعت مطهره دشمنی می‌ورزیده. با تمام تبلیغات شریعت‌مداران اسلامی بخش وسیعی دهقانان و کشاورزان ساکنان سبزوار به سلک مریدان شیخ خلیفه مازندرانی، درآمدند. متعصبان اسلامی وقتی حمایت و پشتیبانی مردم از شیخ را مشاهده نمودند، براساس ضدیت فرقه‌ی طریقت اسلامی فتوائی تنظیم و شیخ را مرتد و محکوم به مرگ نمودند. سرانجام او نیز چون هزاران انسانی که قربانی فتاوی ظالمانۀ مبلغان اسلامی گردیدند به دست قاتلانی که از سوی مبلغان شریعت اسلامی اعزام شده بودند کشته شد. یک روز که شاگردان شیخ به مسجد جامع آمدند وی را بریکی از ستون‌های مسجد حلقه آویز یافتند.

درمیان شاگردان شیخ فردی به نام شیخ حسن جوری، ازهمگان پیشی گرفته بود. او که روستائی و ساکن قریۀ جور بود، تحت تاثیر القائات شیخ خلیفه، تحصیل علوم دینی در شاخه سنی را رها کرده، شیخ و رئیس سلسلۀ سربداران گردیده بود. چه شیخ خلیفه، و چه شیخ حسن جوری،  هرکدام در زیر پرده تشیع و تصوف، قیام علیه سازمان فئودالی موجود درجامعۀ ایران به سرکردگی حکام ایلخانی مغول و فئودال‌های حامی آنان را تبلیغ می‌کردند و تدارک مقدمات قیام برعلیه آنان را وظیفۀ اصلی طریقت خود می‌دانستند. درآن دوران سخن از گرایشات فرقه‌ای کمتر بیان می‌گردید. حتا در دولت سربداران که بعدا تشکیل گردید همواره مبارزه میان جریان اعتدالی آن نهضت که به زمین‌داران خرده‌پای محلی متکی بود، و جریان افراطی یعنی درویشان طریقت شیخ حسن جوری، درگیری وجود داشت. به طوری که مبارزه میان این جریانات به صورت تغییرات متواتر در حکومت و تبدیل سران سربدار تجلی می‌کرد. درظرف مدت 44 سال 12 امیر و شهریار سربدار بر سر کار آمدند که بیشتر امیران از زمین‌داران خرده‌پا بودند. لشکر آنان نیز از روستائیان و زمین‌داران خرده‌پا تشکیل شده بود. بنابراین چنین جنبش روستائی را نمی‌توان به عنوان یک جنبش فرقه‌ای مورد ارزیابی قرارداد، زیرا همین لشکر متشکل از زمین‌داران خرده‌پا بی‌آن که به دنبال انگیزه‌های ایدئولوژیکی فرقه‌ای بوده باشند تنها برای اجرای عدالت مبارزه می‌کردند. سپاه مردمی سربداران برای سرکوبی فئودال‌های متجاوز مغول در حدود سال 1340 میلادی سه سپاه عظیم فئودالی مغول را بکلی منهدم و شهر بزرگ نیشابور را از تحت حکومت آنان خارج نمودند.

اما بعدها مبلغان فرقه‌ی شیعه اثنی‌عشری تمام این مبارزات حق‌طلبانه‌ی مردمی را در جهت گسترش ایدئولوژی تمامیت‌خواهانه اسلامی خود با هدف دست‌یابی به قدرت حکومت را به طرزی ماهرانه و شیادانه‌ای به نفع خود و به منظور تناورسازی ایدئولوژی فرقه‌ی شیعه امامیه یا اثنی‌عشری مصادره نمودند. در توجیهات این مبارزات برابری‌طلبانه علاقه و دل‌بستگی روستائیان و دهقانان ایرانی به ماجراهای جعلی کربلا، یا مظلومیت نداشته‌ی خاندان علی، از سوی مبلغان این فرقه در شریعت و طریقت سود بردند تا بتوانند با استفاده از نیروی احساسات اعتقادی عامه مردم قالب‌ها و چهارچوب روائی و اخباری فرقه خود را شکل دهند. مبلغان فرقه شیعه دوازده امامی با تحمیل اعتقاد به مهدویت و این که کسی که باید پیشوای مسلمین باشد زنده اما غایب است بزرگ‌ترین رذالت تاریخی این فرقه را صورت‌بندی نموده و به پیروان خود که در ناآگاهی کامل از پیشینه این فرقه بودند تحمیل نمودند که تنها فرزندان و خاندان نسل فاطمه زهرا، دختر محمد، و علی‌ابن ابیطالب، شایستگی و حق  حکومت بر مردم را دارند.

ظهور اسلام و گسترش آن/ قسمت 20

درهمان دورانی که محمد خوارزمشاه، قدرت خود را در نواحی شرقی مرزها ماوراءالنهر گسترش می‌داد و خلیفه بغداد الناصرالدین‌الله، برای رویارویی با توسعه قدرت اسلامی‌اش در جبال وعراق برضد محمد خوارزمشاه، توطئه می‌کرد یعنی حدود سال 1216 میلادی در آن سوی مرزهای شرقی قلمرو خوارزمشاه، قدرت نوخاسته‌، وحشی و جنگ‌جوئی در حال شکل‌گیری بود که به تدریج به درون مرزهای مناطق آسیای‌مرکزی، ماوراءلنهر، میان‌رودان و آسیای‌صغیر یا آناتولی می‌خزید و خود را برای تهدید و تسخیر آماده می‌کرد. با این حال خلیفه و سلطان در کشمکش‌ها و مناقشات سیاسی خویش آن را در نظر نگرفته بودند، یا آن قدر درمحیط بسته افکار سیاسی و حشمت قدرت‌ دروغین خویش غرق شده بودند که حضور این نیروی ویران‌گر را اصلاً حتا احساس نکرده بودند. به عبارتی دیگر در مجموعه‌ی مناسبات سیاسی عصر، آن را وزنه‌ای به‌شمار نمی‌آوردند. اما این نیروی عظیم وحشی و ویران‌گر که از نواحی صحرای گوبی و جبال تیانشان به سوی ماوراءالنهر و سایر مناطق می‌خزید و از همان آغاز فاجعه‌ای عظیم را تدارک دیده بود، دولت نوخاسته مغولان بود که ظرف چند سال هم به دولت پرآوازه خوارزم پایان داد، وهم به خلافت بغداد و مدعیان حکومتی فرقه‌ی شیعه اسماعیلیه. اما این که در نهایت مغولان چگونه اسلام را پذیرفتند خود حکایت یک تاریخ است، زیرا پاره‌ای از مورخان معتقدند که در ابتدا نزدیک بود در اثر سیلاب بلائی به نام مغولان اسم اسلام اصلاً ازصفحه‌ی تاریخ جهان محو گردد. هر چند در ابتدا طوفان مهلک مغولان بیشترین ضربه را به مسلمانان زده بود، و معروف‌ترین شهر بزرگ اسلامی و ام‌القراء اسلامی یعنی بغداد که مدتی مرکز و مسکن به اصطلاح متولیان و صاحب‌منصبان اسلام بود، توسط مغولان به آتش کشیده و خاکستر شده بود، ولی فرزندان چنگیزخان، یعنی ایلخانان مغول در پناه الطاف مبلغان شریعت و طریقت فرقه‌ی اسلامی شیعه اثنی‌عشری آرامش یافتند و مسلمان شدن، به قیمت نابودی فرهنگ و هویت ایرانی

در تهاجمات وحشیانه‌ی سپاه مغول به بغداد متولیان و صاحب‌منصبان اسلامی در این حملات اکثراً کشته یا اسیر شدند. خانان مغول که با کلیه مذاهب جهان مهربان بودند، در ابتدا با اسلام بی‌نهایت نفرت و عداوت داشتند. چنگیزخان، دستور داده بود هر کسی که ذبیحه خودش را طبق قوانین شرعی ذبح کند باید اعدام گردد. همین حکم را قوبلائی‌خان، در دوران خود از نو به اجراء درآورد و برای اجراء این حکم برای کسی که در این مورد مخبری و جاسوسی کند و کسی را معرفی کند که طبق قوانین شرعی حیوان را ذبح کرده جایزه تعیین و اعلام کرد و به این صورت به مدت هفت سال شدیدترین شکنجه‌ها به مسلمانان داده شد. مزدورانی که به خدمت مغولان درآمده بودند، در این مدت ثروت جمع‌آوری کردند و بردگان برای آزادی‌شان اربابان خود را به ذبح حیوانی متهم می‌کردند. در دوران گیوک خاقان، بین سال‌های 1246 تا 1248 میلادی که وی کلیه امور سلطنتی را به اختیار دو وزیر مسیحی خود گذاشته بود به مسلمانان شدیدترین شکنجه و عذاب داده شد. ارغوخان، چهارمین ایل‌خان مغول در میانه سال‌های 1248 تا 1291 میلادی کلیه مسلمانان را ازعدلیه و ادارات مالیاتی اخراج نموده، حتا ورود مسلمانان به دربار را ممنوع اعلام کرده بود.

با وجود این همه مشکلات با مسلمانان این سئوال ذهنیت انسان را تحریک می‌کند که چگونه مغولان و اقوام وحشی‌ای که پس از آن‌ها آمدند به دین اسلام گرائیدند؟ به دین کسانی که این همه ظلم به آنان نموده و زیر پا له‌شان کرده بودند. اولین و مهم‌ترین جواب برای چنین سئوالی فراهم نمودن شرایط مناسب اجتماعی با هدف مشروعیت دادن به حاکمان متجاوز مغول توسط مبلغان شریعت و طریقت اسلامی. مشروعیت سیاسی و اجتماعی ايلخانان مغول یعنی فرزندان و نوادگان چنگيزخان، در ايران عمدتا به دلیل حمایت‌های بی‌دریغ طریقت‌مداران و صوفیان اسلامی ساکنان مناطق تحت سلطه مغولان شکل گرفته بود. از نخستين حمله مغول به مرزهای ايران در سال 1238 میلادی تا سقوط آخرين خانان و اميران مغول در ايران در سال 1377 میلادی نزديك به 140 سال آن چه که به لحاظ تاریخی دلایل مسلمان شدن مغولان را نشان می‌دهد، اوضاع اعتقادی دينی و فرقه‌ای ساکنان مناطق تحت سلطه مغولان می‌باشد. زیرا مغولان درآيين بت‌پرستانه خود كه آن را دين شمنی می‌نامیدند استوار نبودند. لذا به راحتی تحت تاثیرات اعتقاداتی دیگر قرار می‌گرفتند که تجاوزات و جنایات آنان را تائید و بدان مهر مشروعیت سیاسی می‌زدند. به همين دليل به راحتی به آيين‌هائی چون بوديسم، مسيحيت و اسلام اجازه تبليغات در ميان خويش می‌دادند. شنيده نشده است كه آنان به دليل اعتقادات خود سخت‌گيری خاصی درباره اديان ديگر كرده باشند. ابوالمعالی جوینی، نوشته است كه مغولان متعرض اديان و ملل نبودند.

ابوالمعالی جوینی، کیست؟ یکی از مبلغان مشهور اسلامی در فرقه‌ی سنی شافعی معروف به امام‌الحرمین بود. با این که مغولان هم به يگانه‌پرستی و هم به پرستش رب‌النوع‌ها متمايل بودند ولی همين كه يگانه‌پرستی در ميان آنان رو به افول نهاده، و اشغال‌گری‌های آنان مورد قبول متولیان اسلامی قرار گرفت به تقدس‌گرائی روی آوردند. و بسته به ذات تقدس‌گرای خود جاهای بلند مثل قله‌های كوه‌ها را مقدس تلقی می‌كردند، چون از نظر آنان كوه‌ها به آسمان يعنی عالم ارواح اجداد مهم قبيله نزديك‌تر بود. هم چنين ارتباط مغولان با ارواح آسمانی از طريق مبلغانی كه به آنان شمن، می‌گفتند صورت می‌گرفت و اين شمن‌ها، مثل غيب‌گويان از طريق ستاره‌ها پيش‌گوئی می‌كردند. بدون ترديد آيين مغولی سخت آلوده به خرافات و توهمات بی‌پايه بوده، اين بی‌پايگی و سستی  تا به آن جا بود كه آيين شمنی تقريبا بدون مقاومت در برابر اديان بزرگ آن روزگار تسليم شده بود. به همین سبب مغولان در چين بودايی شدند و در ايران مسلمان گشتند. با اين حال بايد توجه داشت كه يگانه‌پرستی موجود درعقايد آنان نیز در این زمینه نقش داشته، درست نظیر همان اتفاقات عقیدتی كه درباره اعراب پيش از اسلام وجود داشت. زیرساخت‌های اجتماعی آن روزگاران ایران و مناطق ماوراءالنهر تحت تاثیرات اشغال‌گران مسلمان بسيار نيرومندتر از زیرساخت‌های سياسی و اجتماعی مبتنی بر عقلانیت بود. به همين دليل هم سقوط خوارزمشاهيان و عباسيان به رغم دشواری‌های فراوان نتوانست زیرساخت‌های فرهنگی جامعه ایران را مرمت نموده و آن را مجزای از اعتقادات اسلامی نماید.

پس از چنگيز، پسر سومش اوگتای، به منصب خانی رسيد و قاآن مغولستان گردید. مورخان گزارش نموده‌اند که اوگتای، نسبت به ساير ملل خصوصا مسلمانان كه آنها را تاژيك می‌نامیدند محترمانه رفتارمی‌كرد. مسلمان‌دوستی اوگتای، تا حد اعتراض برادرش جغتای هم پيش رفت، به طوری که جغتای، به او گفته بود: اين چه محبت است كه با تاژيكان پيش گرفته‌ای؟ سخن من بنده بشنو و تاژيكان را سركوفته دار و در اظهار و اشتهار و رونق دين‌شان مكوش. منگوقاآن، نوه چنگيز از پسرش تولوی، هم كه با كياست مادرش پس از سلطنت كوتاه گيوك‌خان، جانشين اوگتای، توانست به قاآنی مغولستان برسد، سياست متعادلی در مورد ادیان ديگر خصوصا اسلام داشت. گرچه در دوران كوتاه سلطنت گيوك‌خان، یعنی به مدت 2.5 سال به دليل سياست‌های ضداسلامی او و وزيرش جنيقای، مسيحی به مسلمانان سخت گذشت ولی منگوقاآن، با اين كه مادرش مسيحی بود ، سياست‌های گيوك‌خان، را كنار گذاشته برای جذب مسلمانان تلاش زيادی كرد و ضمن اعطای آزادی ادیان به مردم، مبلغان ادیان را از پرداخت ماليات معاف كرد. لذا سياست‌های مدارای منگوقاآن با ادیان تحت تاثير رفتار مادرش به نفع مسلمانان تمام شد. مادر وی در حمايت از مبلغان اسلامی تا آن جا پيش رفت كه در شهر بخارا مدرسه‌ای برای شيخ‌الاسلام سيف‌الدين باخرزی، ساخت که نخستين مدرسه فعال اسلامی پس از حملات مغول به اين شهر می‌باشد.

از اين گذشته با وجود پيامدهای نابهنجار حمله مغولان به ايران و شرق سلطه اسلام مهاجرت شمار زيادی از مسلمانان به چين و مغولستان موجب گردیده بود، که خود عامل مهمی در اشاعه اسلام دراين مناطق بود. در زمان منگوقاآن، در شهر قراقوروم كه پايتخت خانان مغول بود دو مسجد وجود داشت. افزون برآن محله‌ای از اين شهر اختصاص  به مسلمانان داشت و شماری از مغولان كه به اسلام گرويده بودند در اين محله زندگی كرده يا رفت و آمد داشتند. با این که حضور مسلمانان سبب برانگيختن مسيحيان و بوداييان برضد مسلمانان می‌شد، اما حمایت آنان از ظلم و بیداد مغولان مانع از آن می‌گردید که حکام مغول بر علیه مسلمانان اقدامی نمایند. اما در نهایت اتفاقات بسیاری مهم به وقوع پیوست. مغولان در مغولستان مجمعی متشکل از ریش‌سفیدان ایل‌های مختلف داشتند که درآن جمع شده و تصمیمات سیاسی مهم می‌گرفتند. این مجمع قورولتای نامیده می‌شد که یک واژه ترکی است. تصمیمات این مجمع حالت قانونی داشت، در واقع می‌توان قورولتای را به نوعی مجلس قانون‌گذاری در مغولستان آن زمان محسوب کرد. قورولتای به منظور مشورت یا حل و فصل اختلافات که میان چندین ایل بزرگ مغول که به‌طور معمول به دعوت ایلخان یا ریش‌سفیدان قبایل رخ می‌داد تشکیل می‌شد. تصمیمی که در این جمع گرفته می‌شد خود به خود جنبه رسمی داشت و تمام ایل‌ها، ایلچه‌ها و اوبه‌ها موظف به دفاع ازآن بودند. اکثر خان‌های مغول هم چون چنگیزخان، در قورولتای انتخاب می‌شدند.

در طول تاریخ ظهور دین اسلام تا به امروز علویان سرگردان و هوادار خاندان علی‎ابن ابیطالب که انگیزه دست‌یابی به قدرت، حکومت و ثروت بیش از یکتاپرستی و توحید برای‌شان مهم بود، همواره با نفوذ در کشورهای مغلوب و تشکیل گروه‌های در حوزه شریعت و طریقت اسلامی به دنبال جذب نیرو بودند و در مراحلی که توان مبارزه با خلافت اسلامی یا دیگر فرقه‌های وابسته به علویان را نداشتن با دعوت از سپاهیان و جنگ‌جویان سایر مناطق بر علیه مردم ایران به اهداف پلید خود دست یافتند. تشکیل حکومت ایلخانان مغول نیز شامل چنین روندی بود که به دعوت مبلغان فرقه شیعه اثنی‌عشری شکل گرفته. همان گونه که در حال حاضر ملت ایران شاهد است که رژیم سفاک اسلامی شیعی حاکم بر ایران چگونه با سوءاستفاده از مردم افغانستان، پاکستان و لبنان برای سرکوب ایرانیان بهره‌برداری می‌کند. مغولان بنا بر توصیه‌های عوامل سایر فرقه‌های شیعی و حضور آنان در مجلس قورولتای قانع شده بودند که برای تسلط طولانی مدت بر منطقه باید اقدام به انقراض خلافت عباسی در بغداد و خلافت فاطمی در مصر پایان دهند، لذا تصمیم داشتند با نابودی فرقه شیعه اسماعیلیه نزاری و خلافت اسلامی سلطه خود بر منطقه را تحکیم بخشند. برای چنین هدفی باید فردی انتخاب می‌شد که علاوه بر شجاعت، تنفر کافی نیز از دین اسلام می‌داشت.

لذا مجمع ریش‌سفیدان قورولتای منگوقاآن، خاقان مغول را ملزم نمود تا چاره‌ای بیاندیشد. منگوقاآن، تصمیم گرفت تا با اعزام برادرانش هلاکو، و قوبیلای، به ترتیب به ایران و چین پیروزی‌های مغولان را تحکیم و تکمیل کند. هلاکو، با فتح ایران سلسله ایلخانان ایران و قوبیلای، با فتح چین سلسله یوان چین را بنیان نهادند. فتح ایران به دست هلاکوخان، پیامدهای تاریخی مهمی چون پایان کار خلافت فرقه شیعیان اسماعیلیه در ایران و انقراض خلافت سنی‌مذهب عباسیان در بغداد را درپی داشت. که این دو خلافت دشمنان عقیدتی و تاریخی شیعیان شیعه اثنی‌عشری محسوب می‌شدند، لذا سرنگونی این دو خلافت شیعی و سنی می‌توانست شرایط مناسبی را در اختیار متولیان فرقه شیعه اثنی‌عشری قرار دهد تا در پناه حمایت‌های بی‌دریغ حاکمان ایلخانان مغول به سوی دست‌یابی به قدرت سیاسی و حکومت‌گری گام بردارند. بنابراین حضور حاکمان ایلخانیان در ایران موجب گردید که جامعه ایران از چاله خلافت اسلامی به داخل چاه امامت شیعی سقوط آزاد نموده و خرافات و مهملات شیعی در دو حوزه شریعت و طریقت جانشین خردگرائی در جامعه ایران گردد.

ظهور اسلام و گسترش آن/ قسمت نوزدهم

یکی از وقایع تاریخی بسیار مهم در دوران پادشاهی خوارزمشاهیان، حمله‌های سپاه مغول به این پادشاهی بود، اما قبل از پرداختن به آن ضروری است که بیان کنیم سلسله خوارزمشاهی با هدف دست‌یابی به قدرت دنیوی و قلمرو خلافت ابتدا به ایده‌های فرقه‌ی معتزله نزدیک شده بود، و به ‌دلیل نزدیکی آموزه‌های این فرقه‌ی اسلامی به آموزه‌های فرقه‌ی شیعی در مسئله امامت، گرایش به فرقه تشیع و سادات مورد توجه پادشاهان این سلسله قرار گرفته بود. شاهان خوارزمشاه در صدد این بودند تا خلافت را از دست خلفای عباسی درآورده و آن را به فرقه‌ی شیعه منتقل کنند. این عوامل سبب شده بود که آموزه‌های شیعی در تشکیلات دیوانی خوارزمشاهیان فراهم شود. اما با انقراض خوارزمشاهیان، که توضیح داده خواهد شد، زمینه افول برخی فرقه‌های اسلامی که در دوران اقتدار خوارزمشاهیان رشد یافته بودند، هم چون فرقه‌ی معتزله فراهم شد و سرانجام با دسیسه‌های خلافت عباسی و حمله مغول به زوال رفت. جلال‌الدین محمد، خوارزمشاه با فتح سمرقند و به قتل رساندن حاکم آن جا به نام عثمان‌خان، و همه بستگان او به موجودیت خاندان قراختائیان خاتمه داد. قراختائیان طایفه‌ای زردپوست بودند که از اراضی شمال کوه‌های تیانشان چین به ماوراءالنهر کوچ و شهر بلاساغون را پایتخت خود قرار داده بودند. جلال‌الدین محمد، از ارسال خراج به دربار قراختائیان امتناع کرد و به سرزمین آن‌ها لشکر کشیده، نهایتا در جنگ ایلامش سپاه قراختائیان را شکست داد.

البته منابع تاریخی دیگری هم وجود دارد که سرنگونی قراختائیان را توسط سپاه مغول گزارش نموده‌اند. در هر صورت با سرنگونی قراختانیان که در سال 1218 میلادی رخ داده بود، مغول‌های تحت حکومت چنگیزخان که از دریاچه بالخاش تا مرزهای شرقی امپراطوری خوارزمشاهیان گسترده شده بود با این خوارزمشاهیان همسایه گردیدند. در آن زمان سلسله خوارزمشاهی از ماوراءالنهر و دریای کاسپین تا خلیج فارس و دریای عمان گسترده شده بود و یک حکومت مسلمان در همسایگی قلمرو چنگیزخان، محسوب می‌شد. چنگیزخان، که توانائی‌های بالقوه حکومت خوارزمشاهی در تجارت را به خوبی تشخیص داده بود تصمیم گرفت تا از طریق جاده ابریشم به منافع اقتصادی سرشاری از تجارت کسب نماید. او ابتدا 500 تاجر در قالب یک کاروان را به شهر مرزی اترار فرستاد اما حاکم اترار به نام غایرخان، به اتهام تجارت اسلحه به قتل‌عام بازرگانان مغولی پرداخت. لذا چنگیزخان، ابتدا سه نماینده شامل دو مغول و یک مسلمان را برای ملاقات با جلال‌الدین محمد، فرستاد و از امیر اترار شکایت نمود. شاه خوارزمشاه دستور داد تا موی هر دو نماینده مغول را تراشیدند و فرستاده مسلمان را گردن زدند و سرش را به همراه دو مغول دیگر به نزد چنگیزخان، پس فرستاد. این نوع برخورد یک توهین آشکار به چنگیزخان، بود و او تصمیم گرفت بزرگ‌ترین ارتش خود را مرکب از 200 هزار سرباز به همراه قابل‌ترین سردارانش و نیز پسرانش به سوی حکومت خوارزمشاهیان اعزام کند.

چنگیزخان، فقط تعداد اندکی از سربازانش را در چین به همراهی یکی از فرماندهانش و اوکتای، پسر سومش را نیز به عنوان جانشین درمغولستان باقی گذاشت و سپس به سوی خوارزم حرکت نمود. ارتش مغول تحت فرماندهی چنگیزخان، و فرماندهان و پسرانش از کوهستان تیان‌شان عبور کردند و به قلمرو تحت سیطره خوارزمشاهیان وارد شدند. بدرالدین عمید، که از درباریان جلال‌الدین محمد، بود به چنگیزخان، پناه برد و اطلاعاتی از تشکیلات نظامی و سیاسی خوارزمشاهیان را در اختیار مغولان قرار داد. چنگیزخان، پس از کسب اطلاعات از منابع مختلف ارتش خود را به سه گروه تقسیم نمود. پسر بزرگش جوجی به فرماندهی گروه اول برگزیده شد و به شمال شرقی خوارزم حمله نمود. ارتش دوم تحت فرماندهی جوبه، به شکلی پنهانی به جنوب شرقی خوارزم و شهر سمرقند حمله کرد و شهر در گازانبر حمله دو جناح ارتش مغول قرار گرفت. ارتش سوم تحت فرماندهی چنگیزخان، و پسر کوچکش تولی‌خان، به شمال غربی و مستقیما به شهر خوارزم حمله نمود. در مقابل این تاکتیک ارتش مغول، شاه به منظور دفاع از شهرهای مختلف ارتش بزرگ خود را به قسمت های کوچک تقسیم نمود و این تقسیم نیرو علت قطعی شکست خوارزمشاهیان بود زیرا به ارتش خسته از مسافرت مغول اجازه می‌داد به جای آن که با یک ارتش یک پارچه مواجه شود با قوائی اندک به مبارزه بپردازد. ارتش مغول به سرعت شهر اترار را محاصره وسپس تصرف نمود.

چنگیزخان، بعد از تصرف شهر اترار دستور داد تا مردم شهر را که در برابر ارتش مغول پایداری نموده بودند به شکلی بی‌رحمانه و گروه گروه کشتند و باقی‌مانده آنان را به بردگی گرفتند. غایرخان، حاکم اترار نیز با ریختن نقره مذاب در گوش و چشم‌هایش به مجازات رسید. زمانی که جنگ به پایان خود نزدیک می‌شد شاه جلال‌الدین محمد، در خواست تسلیم نمود اما چنگیزخان، دو  تن از سردارانش به نام‌های سابوتای، و جبه، را با 20000 تن از نیروهایش به شکار شاه فرستاد و شاه که از ترس نیروهای مغول به جزیره کوچکی به نام آبسکون در دریای کاسپین فرار کرده بود در فقر و بی‌کسی در این جزیره درگذشت. رفتارهای سپاهیان وحشی مغولان حتی با استانداردهای خودشان در شهر سمرقند بسیار بی‌رحمانه بود. پس از سقوط سمرقند که پایتخت محسوب می‌شد باقی‌مانده اهالی به شهر بخارا فرار کردند و چنگیزخان، تصمیم گرفت تا با اعزام ارتشی تحت فرماندهی دو تن از فرماندهانش آن جا را نیز ویران نماید. او دستور داده بود تا نه تنها عمارات سلطنتی بلکه هر آن چه در شهر سمرقند بود و حتی مزارع کشاورزی را نیز ویران نمایند. براساس یک داستان تاریخی چنگیزخان، حتی با منحرف نمودن یک رودخانه به شهر خوارزم که محل تولد امپراطوری خوارزمشاهیان بود آن شهر را از روی نقشه تقریبا پاک نمود.

ارتش مغول در حمله به سمرقند از اسیران به عنوان سپر انسانی استفاده نمودند. پس از چند روز نبرد سخت و طاقت فرسا تنها تعداد اندکی از سربازان وفادار به شاه در ارگ شهر به مقاومت می پرداختند. پس از سقوط ارگ شهر چنگیز دستور داد تا همه سربازان را اعدام کرد و دستور داد تا هرکسی که از شهر در برابر او دفاع نموده بود را اعدام کنند. او دستور داد تا باقی مانده مردم شهر را به خارج شهر بردند و در یک دشت پهناور مجتمع نمودند. وی سپس دستور کشتار آنان را صادر نمود و امر کرد تا از سرهای کشته شدگان یک هرم به نشانه پیروزی ساخته شود. شهر بخارا فاقد استحکامات قدرتمند بود و فقط یک خندق و یک دیوار برای دفاع داشت. سران شهر دروازهای شهر را بر روی مغول ها گشودند و فقط یک واحد از ارتش ترک برای مدت ۱۲ روز در ارگ شهر مقاومت نمودند. آنانی که در پایان این مقاومت ۱۲ روزه زنده ماندند اعدام شدند و صنعتگران و صاحبان حرفه به مغولستان فرستاده شدند و مردان جوانی که در جنگ ها شرکت نداشتند به عنوان برده در ارتش مغول به خدمت پرداختند. وقتی مغولها شهر را غارت کردند، آن را آتش زدند و سپس شهر سوخته را از صفحه روزگار محو نمودند و ویران کردند. چنگیز خان دستور داد تا مردم شهر را در مسجد جامع شهر جمع نمودند و سپس اعلام کرد که او شلاق ِ مجازات خداوند است و سپس دستور داد تا مردم شهر را تنبیه نمایند.

در این زمان شهر اورگنج که مرکز بازرگانی و شهری ثروتمند بود همچنان در دستان خوارزمشاهیان بود. حمله مغول ها به این شهر با مقاومت سخت و شدیدی همراه بود و شهر پس از یک نبرد دفاعی بسیار قدرتمندانه سقوط نمود. پس از سقوط شهر جنگ در هر خیابان و یا خانه ادامه یافت و تلفات مغول ها از حد معمول فراتر رفت. مغول ها که با تاکتیک جنگ های خیابانی آشنا نبودند به دشواری موفق به پیروزی در شهر اورگنج شدند. پس از فتح شهر مطابق معمول صنعتگران به مغولستان فرستاده شدند و زنان جوان و کودکان به عنوان برده به سربازان مغول داده شدند و بقیه مردم دسته جمعی کشته شدند. بر اساس کتاب یک دانش پژوه ایرانی به نام جوینی ارتش مغول ۵۰ هزار نفر نیرو داشت که به هر کدام از آنان ۲۵ نفر برای کشتار داده شد و با این احتساب تعداد کشته شدگان به بیش از ۱٫۲۰۰٫۰۰۰ نفر می رسد. حتی اگر این تعداد را اغراق آمیز بدانیم باز هم باید کشتار شهر اورگنج را خونین ترین کشتارتاریخ بشری محسوب نمود. شهر باستانی گرگانج یا اورگنج یکی از جاهای دیدنی بازمانده از دوره خوارزمشاهیان است که امروزه به نام شهر داش‌آغوز در کشور ترکمنستان شهرت دارد. این شهر در زمان سلطنت جلال‌الدین محمد خوارزمشاه، پایتخت محسوب می‌شد و از شکوه بسیاری برخوردار بود. زبان خوارزمی که جزو شاخه‌های زبان شرقی بود، حدود 800 سال قبل در بین اهالی خوارزم و گرگان رایج بود، اما این گویش بعدها به فارسی و ترکی تغییر کرد. این شهر بعد از حمله مغول درهم شکست و تمام زیبایی آن با خاک یکسان شد. سال‌ها بعد مردم خوارزم به یاد شهر زیبای گرگانج در اطراف آن یک شهر کوچک ساختند و نام آن را گرگانج کوچک نهادند. شهر جدید نیز با گذر زمان از بین رفت و دوباره تجدید بنا شد.

پس از کشتار شهر اورگنج چنگیز خان فرزند سومش اوگدی (اوکتای) را به عنوان جانشین خود انتخاب نمود و جانشین او را نیز از نسل اوگدی خان تعیین نمود. او همچنین موقالی که یکی از مورد اعتماد ترین سرداران خود را به فرماندهی کل ارتش مغول در چین برگزید و سپس برای ادامه حرکت به سوی غرب به راه خود ادامه داد. پس از شکست امپراطوری خوارزمشاهی در سال ۱۲۲۰، چنگیز خان ارتش خود را از ایران و ارمنستان برای عزیمت به استپ های مغولستان جمع نمود. با پیشنهاد سابوتای ارتش مغول به دو ارتش تقسیم شد ارتش اصلی مغول تحت فرماندهی چنگیز خان در راه عزیمت به مغولستان به افغانستان و هند حمله کرد و ۲ تومان (۲۰ هزار نفر) نیز تحت فرماندهی سابوتای و جبه به قفقاز و روسیه حمله نمودند. ارتش مغول به ارمنستان و آذربایجان حمله کرد و پادشاهی گرجستان را ویران نمود. در این حملات شهر گنجه مورد حملات شدید قرار گرفت و تسخیر شد و سپس ارتش ۸۰ هزار نفری قبچاق ها که از لحاظ نفرات از ارتش مغول بیشتر ولی از نظر هماهنگی بسیار بد بود نیز توسط سابوتای شکست داده شد. ارتش مغول به پیشروی خود ادامه داد و از قفقاز نیز عبور نمود و به کرانه های دریای سیاه رسید و با ارتش میستسلاو سوم حاکم کیف در اکرائین امروزی مواجه شد. در سال ۱۲۲۳ در نبرد رودخانه کالا به نبرد پرداخت و موفق شد این بار نیز به پیروزی دست یابد.

ظهور اسلام و گسترش آن/ قسمت هیجدهم

با انقراض تقریبی حاکمیت سلجوقیان توسط علاءالدین تکش، حکومت خوارزم‌شاهیان آغاز گردید. خوارزم سرزمینی کهن و بزرگ در ازبکستان و ترکمنستان امروزی است که در دلتای رود آمودریا و در کنار دریاچه اورال که در گذشته بحر خوارزم نامیده می‌شد قرار گرفته‌ است. این سرزمین به دلیل جایگاه جغرافیایی ویژه‌اش همواره مورد تازش بیگانگان قرار داشته. آگاهی‌ها دربارهٔ تاریخ خوارزم پیش از میلاد ناقص و پراکنده ‌است. برخی پژوهش‌گران خوارزم را جایگاه سرایش اوستا می‌دانند. لغت‌نامه‌ی دهخدا در سرواژه‌ی خوارزم از آن به مهد قوم آریا یاد می‌کند. تا سال 1930 میلادی آگاهی زیادی درباره‌ی تاریخ گذشته و باستانی خوارزم در دست نبود. اما دراین سال سرگئی تولستوف، باستان‌شناس و قوم‌نگاراهل روسیه که از سوی آکادمی علوم اتحاد جماهیر شوروی به سرپرستی علمی هیئت کاوش‌های باستان‌شناسی خوارزم برگزیده شده بود، از سن 31 سالگی به بعد سراسرعمر خود را صرف کاوش و پژوهش در خوارزم باستان نمود. بسیاری از محوطه‌های باستانی را برای نخستین‌بار شناسایی و در آنها به حفاری پرداخت. حفاری در توپراق‌قلعه مرکز شاهان محلی خوارزم در سده‌های آغازمیلادی و کشف کاخ‌ها و دیوارنگاره‌های قابل قیاس با داستان سیاوش و افراسیاب در شاهنامه، کاوش در تپه‌ی باستانی جانبازقلعه متعلق به هزاره ششم تا سوم پیش از میلاد، کاوش در محوطه باستانی یکه‌پارسان از سده هشتم پیش از میلاد و کشف چندین نمونه از خط خوارزمی باستان در آن جا، همچنین حفاری در محوطه‌های باستانی اورگنج، کهنه اورگنج، تاش‌قلعه و حوزه‌های تمدنی کَلته‌منار یا منارکوتاه، تازه باغیاب، سویورغان، شریک تقریبی‌رباط، کرانه‌های دریاچه سرقمیش و بسیاری جاهای دیگر.

دراین کاوش‌ها سرگئی تولستوف، مقداری آثار باستانی بازمانده‌ی عهد نوسنگی را یافت که مربوط به هزاره چهارم و سوم پیش از میلاد بود، و کوشش خود را مصروف گذشته خوارزم کرد. و نهایتا به این نتیجه رسیده بود که ماهیگیران و شکارچیان این نواحی درعصر مفرغ با ساکنان کرانه‌های ولگا، غرب قفقاز و اورال هم چنین با مردم شمال ایران تماس داشتند. خوارزمیان تا سده‌های پیش از میلاد با استفاده از یک روش آبیاری پیچیده توانسته بودند که جوامع بزرگی تشکیل دهند. آنان اگر چه در سده ششم پیش از میلاد در زمان کوروش هخامنشی، مغلوب هخامنشیان شده بودند ولی استقلال خود را در سده چهارم بازیافتند، سپس درسده‌های اول یا دوم میلادی تحت تسلط کوشانیان درآمده بودند و دوباره در سده‌های دوم و سوم میلادی استقلال خود را به دست آورده و به نام سکه ضرب نموده بودند، و تا سده دوازدهم میلادی به همین صورت مستقل باقی مانده بودند. اولین حاکمان خوارزم دودمان ایرانی‌تبار آفریغیان که از والیان ساسانیان بودند که در سرزمین خوارزم فرمان می‌راندند، حتا پس از تهاجمات اسلام تا سال 1017 میلادی این دودمان پایدار مانده بودند، اما در آن سال از محمود غزنوی، از حکام دست‌نشانده خلافت عباسیان شکست خوردند.

این رویداد پایان فرمان‌روایی ایرانی‌تباران بر خوارزم را رقم زد و ترک‌سازی منطقه به مرور زمان عنصر ایرانی را در اقلیت و عنصر ترک را در خوارزم به اکثریت رساند. البته ورود اسلام به خوارزم چندان آسان صورت نگرفته بود، و استمرار آن بر خوارزم چندان آسان نبود. گشودن کامل خوارزم به دست قتیبه‌بن مسلم، در سال 714 میلادی روی داد. قتیبه‌بن مسلم، یکی از سرداران عرب در سپاه خلیفه ولید، پسر عبدالملک‌بن مروان، که پژوهش‌گران معاصر ظهور دینی به نام اسلام را در دوران حاکمیت او می‌شناسند بود که پس از فتح ایران و کشتار ایرانیان در خراسان و ماوراءالنهر به دست عرب‌ها حاکم خراسان شد. او خود را با فتح ماوراءالنهر در حکومت ولید اول، به عنوان یک فرمانده‌ی نظامی قابل مطرح کرد و در حلقه‌ی افراد مورد اعتماد ولید، قرار گرفت. سپس خلافت نوپای اسلامی را در منطقه گسترش داد و مرزهای خلافت را تا بیشترین نقاط فرارود یا ماوراءالنهر پیش برد. قتبه‌بن مسلم، از سال 705 تا 710 میلادی به تحکیم قدرت عرب‌های مسلمان بر تخارستان از مناطق باقی‌مانده از ایران پیش از اسلام آوردن که هنوز در مقابل اشغال‌گرایان اسلامی مقاومت می‌کردند پرداخت، بخارا را فتح و سپس بین سال‌های 710 تا 712 میلادی خوارزم را فتح نموده، با فتح سمرقند تسخیر سغد را تکمیل کرد. پس از مرگ ولید، قتیبه، موقعیتش را از دست داد و نهایتا پس از ده سال امارت خراسان از قدرت خلع و با حیله سلیمان‌بن عبدالملک، و به دست سپاهیانش کشته شد.

محل قتل او قتیبه‌بن مسلم، در منطقه‌ای به نام منیک واقع در فرغانه بود. از آن پس توسط اصحاب او بر مردم ساکن در منطقه فوق تحمیل گردید که او را از صحابه پیامبر دانسته و به عنوان یک امام‌زاده برایش احترام قائل بودند. لذا امام‌زاده‌ای درهمان محل احداث گردید و مردم ساده‌لوح هم به زیارت آن می‌رفتند و این روند تا کنون هم چنان ادامه دارد. در حالی که در دوران حکمرانی قتیبه، بربخشی از سرزمین‌های ایران حجم قابل توجهی از مکتوبات، آثارهنری و فرهنگی ایرانیان از میان رفت، ابوریحان بیرونی، تاریخ‌نگار ایرانی در کتاب آثار الباقیه عن‌القرون الخالیه، خود در مورد ایران‌ستیزی این سردار عرب می‌نویسد: وقتی قتیبه‌بن مسلم، سردار حجاج، بار دوم به خوارزم رفت و آن را بازگشود هر کس را که خط خوارزمی می‌نوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بی‌دریغ گذراند و موبدان و هیربدان قوم را یکسره هلاک نمود و کتاب‌های‌شان همه بسوزانید و تباه کرد. یا علامه قزوینی، به نقل از تاریخ بلخ، نقل می‌کند: قتیبه‌بن مسلم، چندین هزار نفر از ایرانیان را در خراسان و ماوراءالنهر کشتار کرد و در یکی از جنگ‌ها به سبب سوگندی که خورده بود این‌قدر از ایرانیان کشت که به تمام معنی کلمه از خون آن‌ها آسیاب روان گردانید و گندم آرد کرد و از آن آرد، نان پخته، تناول نمود. زن‌ها و دخترهای آن‌ها را در حضور آن‌ها به لشکر عرب قسمت کرد.

برپایه نوشته‌های جغرافی‌نویس‌های اسلامی، خوارزم سرزمینی بوده‌ که درشمال و باختر آن سرزمین ترکمانان و در جنوب و خاور آن خراسان و فرارود قرار داشته. ولایت خوارزم دو شهر بزرگ داشته که یکی گرگانج و دیگری کاث نامیده می‌شده‌اند. در زمان خوارزمشاهیان شهر گرگانج پایتخت ایران بود. آن گاه که مغولان به خوارزم یورش بردند از همان ابتدا روشن بود که آن جا را با خاک یکسان خواهند کرد، چنان چه از اورگنج تخت‌گاه خوارزمشاهیان جز تلی خاک چیزی باقی نماند. کشتار مردم به دست مغولان همه گنجینه دانش و ادب را که خوارزمیان در طول سال‌ها اندوخته بودند بر باد داد. در یورش چنگیز، شمار فراوانی از دانشمندان و شاعران کشته شدند. ابن بطوطه، در مورد خوارزم می‌گوید که شهری نیکو است دارای بارویی محکم و کوچه‌هایی وسیع و جمعیتی بسیار و بازاری باشکوه و کاروان‌سرا که نزدیک آن مسجد جامع و مدرسه واقع است. خوارزم در زمانی که ابن بطوطه، از آنجا عبورکرد یک بیمارستان عمومی داشت که درآن پزشکی شامی موسوم به صهیونی، منسوب به صهیون شام به معالجه بیماران می‌پرداخت. تقریباً درپایان قرن 15 میلادی این شهر پس از محاصره‌ای که سه ماه طول کشید به دست لشکریان امیرتیمور، خراب شد ولی بعدها امیر تیمور، آن را تجدید عمارت کرد.

بازرگانان خوارزمی در تجارت با اروپای شرقی تسلط داشتند. تاثیر بازرگانی خوارزمی بر جنوب روسیه چنان بود که روس‌ها لفظ برزمان را که تلفظ خوارزمی است، در مورد تمام ساکنان آسیای مرکزی به کار بردند. بدون شک یکی از علل توجه حمله و تاخت و تاز غزها، ترکان، مغولان و تیمور به خوارزم همین موقعیت خاص تجاری، اقتصادی و رونق کشاورزی آن بود. روابط میان خوارزمشاهیان و سلجوقیان را باید به دو دوره تقسیم کرد، دوره‌ی اول از انوشتکین غرچه، جد بزرگ خوارزمشاهیان، تا اواسط حاکمیت قطب‌الدین اتسز، فرزند قطب‌الدین محمد، و دوره‌ی دوم از اواسط حاکمیت قطب‌الدین اتسز، تا دوره‌ی سلطان تکش، که با حذف طغرل سوم سلجوقی منجر به فروپاشی قدرت سلجوقیان گردید. انوشتکین غرچه در زمان ملک‌شاه سلجوقی، مقام طشت‌داری و والی‌گری خوارزم را دریافت کرد. بنابراین قطب‌الدین محمد، و فرزندش اتسز، قدرت خویش را مدیون کمک و لطف سلاطین سلجوقی چون ملک‌شاه، و سنجر، می‌دانستند و روابط حاکی از آن بود دوستی و فرمان‌برداری نسبت به آن‌ها داشتند. اما در دورهٔ دوم حاکمیت قطب‌الدین اتسز، که شروع آن سال 1151 میلادی بود با خروج او از دربار سلطان سنجر، است که سرآغاز تیرگی روابط اتسز، و سلطان تکش، با سلاطین سلجوقی بود. اتسز، با فتح اراضی و تحت نفوذ درآوردن ترکان آن مناطق استقلال‌طلبی خود را نسبت به سلاطین سلجوقی آشکار و نمایان ساخت و به مصادره و توقیف اموال افراد سلطان سنجر، در خوارزم پرداخت

خلیفه اسلامی الناصرلدین‌الله، که به ‌دنبال تقویت قدرت و اقتدار خلافت اسلامی خود و منابع اقتصادی دنیوی آن در مناطق اشغال‌شده بود، تسلط علاءالدین تکش خوارزمشاه، بر عراق عجم را نپذیرفته بود. لذا مویدالدین بن‌قصاب، وزیر خود را به عراق عجم با سپاهی انبوده اعزام نمود تا ازعلاءالدین تکش، درخواست کند پیاده به دیدن خلیفه اسلامی برود. اما علاءالدین تکش، با فرستادن سپاهیان خود به سوی سپاه وزیر خلیفه موجب فرار آنان گردید. ابن‌قصاب، وزیر خلیفه توانست پس از نبردهایی شهرهای غربی ایران را تصرف کند، اما در سال 1213 میلادی می‌میرد، و علاءالدین تکش، دستور می‌دهد تا جسد او را از قبر بیرون بیاورند و سرش را از تنش جدا کنند. به جز خلیفه عباسی یکی دیگر از دشمنان علاءالدین تکش، که او نیز از جانب خلیفه الناصر، حمایت می‌شد گوگجه، سردار آذربایجانی بود. او متصرفات خود در غرب ایران را با خلیفه الناصر، تقسیم کرد اما خیلی زود از میاجق، سردار علاءالدین تکش، شکست خورد. شکست گوگجه سبب تضعیف قدرت خلافت درغرب ایران شد.

اوج اقتدارسیاسی خوارزمشاهیان در دوران سلطان محمد، خوارزمشاه بود. سلطان محمد، هیئتی به رهبری مجیرالدین عمر خوارزمی، را به نزد خلیفه الناصرالدین‌الله، فرستاد تا مجوز خواندن خطبه را در سرزمین‌های تصرف شده را کسب نماید، اما خلیفه الناصر، از دادن چنین مجوزی خودداری نمود.  اختلافات و روابط بین سلطان محمد، خوارزمشاه و خلیفه عباسی الناصرلدین‌الله یکی از اساسی‌ترین رویدادهای دوران حکومت خوارزمشاهیان بود، زیرا بسیاری از مشکلات خوارزمشاهیان با توجه به دیدگاه‌های خلیفه اسلامی نسبت به حکومت آن‌ها اتفاق می‌افتد. البته ریشه این روابط به دوران پدران سلطان محمد، می‌رسد که اولین اختلافات از زمان علاءالدین تکش، به طور جدی بین وی و خلیفه عباسی روی داد، زیرا خاندان خوارزمشاهی از زمان اتسز، به بعد سعی نمودند حکومت خوارزمشاهی را گسترش داده و جای خاندان سلجوقی را با توجه به ضعیف شدن این خاندان در ایران به دست آورند. در همین راستا نیز خلفای عباسی تلاش می‌کردند  با استفاده از این موقعیت اقتدار دنیوی و اسلامی را که از دستان آنان خارج شده بود را دوباره به دست آورند به همین دلیل برخوردهای جدی بین دو نهاد خلافت و سلطنت خوارزم‌شاهیان روی داد که در آخر منجر به جنگ سلطان محمد، خوارزمشاه با خلیفه عباسی الناصر، گردید.

سلطان محمد، خوارزمشاه وقتی از گرفتن مجوز خطبه از خلیفه عباسی مایوس شد، متوجه علت دشمنی خلیفه با خوارزمشاه گردید و پی‌برد که غوریان و قراختائیان به تحریک خلیفه عباسی به مرزهای دولت خوارزمشاهی حمله کرده‌اند. هم چنین پی برد که جلال‌الدین حسن، رئیس فرقه اسماعیلیان را خلیفه تحریک نموده بود تا به خوارزم حمله نماید. یکی از حوادث مهم این زمان تغییر مذهب فرقه‌‌ی شیعه اسماعیلیان به مذهب سنی بود که در سال 1229 میلادی از سوی حسن سوم، رئیس این فرقه البته به تحریک خلیفه الناصر، صورت گرفته بود. درچنین شرایطی سلطان محمد، خوارزمشاه برای بی‌اعتبار کردن خلافت عباسیان ضمن تشکیل جلسه‌ای مرکب از مبلغان اسلامی مخالف خلافت اسلامی علیه خلیفه الناصرلدین‌الله، به اتهام این که در مقابل کفار سکوت نموده و از اعلام جهاد علیه صلیبیون خوداری کرده، هم چنین با ترور امیر مکه به دست اسماعیلیه با هدف منسوب نمودن آن به سلطان محمد، انتقاد نمود، و گفت خلیفه اسلامی با این گونه توطئه‌های حرمت خانه خدا را شکسته، لذا صلاحیت خلافت را دارا نمی‌باشد و حق خلافت متعلق به سادات حسینی است.

بعد از پایان این جلسه سلطان محمد، خوارزمشاه سیدعلاالملک ترمذی، را به‌عنوان خلیفه جدید انتخاب کرد و برای تغییر خاندان خلافت از عباسی به حسینی به بغداد لشکر کشید. سلطان محمد، در سال 1217 میلادی با قوای بسیار به سوی عراق حرکت کرد. یغان طائیسی، یکی از فرماندهان نظامی همراهش را به فرماندهی همدان گماشت و سراسر شهر را به پسر خود رکن‌الدین سپرد. ابن اثیر، دربارهٔ رکن‌الدین، می‌نویسد: رکن‌الدین، در نزد سلطان محمد، قرب و منزلت بسیار داشت و هم او بود که خوارزمشاه را به حمله بر عراق واداشت. سلطان محمد، از همدان به بغداد رفت اما در اسدآباد دچار برف و باران شدیدی شد و تعداد کثیری از سپاهیانش کشته شدند و او ناگزیر به بازگشت گردید. سلطان محمد، پس از بازگشت به خراسان بنا به روایت ابن اثیر، دست از خصومت با خلیفه عباسی نکشید و زمانی که وارد نیشابور شد روز جمعه در مسجد نزدیک منبر نشست به واعظ دستور داد که خواندن خطبه به نام خلیفه را قطع کند و اعلام کرد خلیفه مرده ‌است. او در مرو و بلخ و بخارا و سرخس نیز دستور داد خواندن خطبه به نام خلیفه قطع شود. فقط برای خوارزم و سمرقند و هرات چنین دستوری فرستاده نشد. آن شهرها با این گونه مسائل درگیری نداشتند و خواندن خطبه به نام خلیفه یا بی‌نام او یا به دل‌خواه خودشان بود.

ظهور اسلام و گسترش آن / قسمت هفدهم

با آغاز حکومت ترکان سلجوقیان مسلمان شده تحت نظارت خلافت عباسی در مناطق خراسان‌بزرگ، ایران، ماوراءالنهر و آناتولی آزاداندیشی ساکنان این مناطق به مرور جای خود را به آموزه‌های جناحی اسلام و سرکوب و تبعیض مکاتب دیگر داده و بیش از پیش جایگزین خردگرائی گردید. مدارس نظامیه که در زمان نظام‌الملک سلجوقی بنا نهاده شده بود در واقع در تقابل و ضدیت با مدرسه الازهر قاهره در مصر بود که توسط خلفای اسماعیلیه تاسیس گردیده بود. در مدارس نظامیه تنها به تدریس معارف اسلامی اقدام می‌شد و از آموزش هرگونه علومی دیگر مانند ریاضی و طبیعی سرباز می‌زدند. این حوزه‌های اسلامی که در زمان سلجوقیان برای تربیت و پرورش مبلغان دین اسلام در فرقه‌ی سنی در شهرهای بزرگ آن دوره نظیر بغداد، نیشابور، آمل، اصفهان، بلخ و هرات تأسیس شده بود، از آن جهت که به همت وزیرآلپ‌ارسلان سلجوقی، خواجه نظام‌الملک طوسی، تأسیس گردیده بودند نظامیه نامیده می‌شدند. آلپ‌ارسلان، سلجوقی که بین سال‌های 1063 تا 1073 میلادی حکومت می‌کرد اجازه تاسیس و ساخت این مدارس را داده بود. در فاصله نيمه دوم قرن 12 میلادی تا حمله مغول در نيمه دوم قرن 14 میلادی به وفور این گونه حوزه‌های اسلامی در سراسر سرزمین‌های تحت اشغال اسلام و سلاطین مسلمان شده سلجوقی گسترش یافته و اثرات سوء و نامطلوب بر روی عقل‌گرائی، اندیشه‌ورزی و علم‌گرائی ساکنان این مناطق گذاشت بود، که عمدتا ناشی ازتعصبات خشک و بی‌منطق آموزه‌های اسلامی بود. سعدی، شاعر ایرانی که گویا خود در این حوزه اسلامی حضور داشته در مورد این گونه حوزه‌ها تحت نام نظامیه نظر مساعده نداشته، اما مرتضی راوندی، در مورد حوزه‌های نظامیه ضمن تمجید این حوزه‌ها می‌نویسد: محمد غزالی، و سعدی شیرازی، نیز در این مدارس با فرهنگ اسلامی آشنا شدند.

سلطه اسلام بر مناطق اشغال شده هیچ گونه چالشی که منافع اسلام و حکام اسلامی را با مخاطره روبرو نماید بر نمی‌تابید و با مجازات‌های سنگین با آن برخورد می‌نمود، لذا فرهیختگان علم و ادب ایران از هرگونه اظهارنظر در زمینه‌های آموزه‌های اسلامی در سطوح مختلف جوامع تحت اشغال اسلام محروم بودند. اما اگر چه نرخ وحشت و هزینه‌ی کنکاش و پرسش در دین اسلام و فرقه‌‌های وابسته به آن نظیر فرقه‌ی شیعه اثنی‌عشری همیشه در سرتاسر تاریخ این دین به میزان بسیار زیادی دردناک و خون‌آلوده‌ بوده، ولی این تقابل تاریخی آن گونه که نویسندگان حکومتی اسلام در تحلیل‌های خود با تحریفات تاریخی مبارزه بر علیه اسلام و اسلام‌گرایان را بسیار کم‌رنگ و حتا بی‌رنگ گزارش نموده‌اند واقعا دور از هرگونه واقعیت است. بنابراین جوانان و آیندگان ایرانی این سرزمین باید بدانند که مبارزه بر علیه اشغال اسلام با تاریخ این سرزمین اجین بوده و هرگز از سوی فرهیختگان، نویسندگان و شعرای نام‌آور این مرز بوم به دست فراموشی سپرده نشده، فقط چون تمام این فرهیختگان عرصه‌های هنری و ادبی زیر سلطه‌ی اشغال‌گران اسلامی قرار داشتند، مخالفت‌های خود با اسلام و آموزه‌های نفرت‌انگیز آن را عمدتا به شکلی ظریف و در لفافه‌های ادبی ذکر می‌نمودند.

برای مثال، مبارزه برعلیه اشغال‌گران مسلمان در ایران چهارصد سال پس از تهاجمات وحشیانه قبایل عرب مسلمان به ایران در عرصه زبان و ادبیات فارسی با کوشش فردوسی، به اوج خود رسید. حماسه‌سرای بزرگ ایرانی، شاهنامه را در سال 1010 میلادی  به پایان رساند. او تلاش نمود با اشاره به تاریخ ایران و دودمان‌های پیشدادیان، کیان، اشکانیان و ساسانیان، هم چنین داستان‌های پهلوانی رستم و قیام‌های داخلی نظیر کاوه آهنگر، حس میهن‌دوستی و نیروی مقاومت ایرانیان را در برابر فشار حکام اسلامی برانگیزد. آن زمان که در بیشتر مناطق ایران حتا خراسان‌بزرگ و ماوراءالنهر زبان دانش و ادب به زور سر نیزه و اجبار مسلمانان اشغال‌گر عربی شده بود، فردوسی با سرودن شاهنامه برای زنده نگاهداشتن زبان پارسی و تاریخ ایران کوششی بزرگ و خردمندانه به کار برد. او کوشش داشت ایرانیان تحت سلطه اسلام را بیدار و آنها را از خرافات فرقه‌های مختلف اسلامی نجات داده به سوی ارزش‌های بزرگ ایرانی بکشاند. لذا با سرودن چکامه‌ها شورانگیز خود می‌خواست مردم را تکان داده و به تفکر عمیق وادارد و پایان کار اشغال‌گری اسلامی را به پیش چشمان‌شان بیاورد، به همین دلیل سروده بود: چو با تخت منبر برابر کنند / همه نام بوبکر و عمر کنند.

یکی از مهم‌ترین نتایج فرهنگی غلبه ترکان و ترکمانان سلجوقی مسلمان شده بر ایران رشد چشم‌گیر و روزافزون صوفی‌گری و مکاتب طریقت اسلامی در ایران بود که به لحاظ تاریخی در تقابل با فعالیت‌های علمی فلسفی و اندیشه‌سازی قرار گرفته بود. گزارشات از این برهه تاریخی موید این مطلب است که اولا قبایل ترک و ترکمن در جدیت ایمان‌شان به اسلام با هیچ مردم دیگری برابر نبودند، ثانیا  دیدگاه‌های ملی و اعتقادی‌شان به شدت با هم تداخل داشت، برپایه‌ی همین تعلق‌خاطر بود که اسلام سنی با حمایت سلسله‌های ترک و ترکمن در مناطق آسیای‌میانه، خاورمیانه و آسیای‌صغیر یا آناتولی احیاء گردید. در واقع این قبایل در گرویدن به اسلام و پذیرش این دین هویت ملی‌شان را چنان غرق در اسلام نمودند که اعراب ناچار شدند خلافت اسلامی‌شان را بدون هیچ رابطه نسبی بپذیرند، تا آن مقطع زمانی خلافت در تاریخ امپراتوری اسلام نسب قریشی داشت. بنابراین در طول تاریخ تمایلات قبایل ترک و ترکمن به اسلام بیشتر از سایر اقوام منطقه بوده. یعنی خود را تماماً تسلیم اسلام کردند که این از مشخصه‌های اسلام ترکی است. بسیاری از صاحب نظران تاریخی و مورخان معتقدند به سبب گرایشات شدید این قبایل به اسلام تمدن‌ها، حکومت‌ها، ادیان و ادبیات ترکی قبل از اسلام به جز اندکی شعر مردمی و اسطوره شجره‌نامه‌ای بقیه زدوده و فراموش گردیده تا بدان جا که  خود نام ترکان و ترکمانان برای خودشان و حتا غربی‌ها مترادف با مسلمان شدن گردیده بود. با این که عثمانیان شاخه‌ای از ترکمانان طایفهٔ قایی بودند که در اواخر امپراتوری سلجوقیان از ترکستان به آسیای‌صغیر یا آناتولی کوچیده بودند، اما بزرگان این طایفه خودشان را ترک نمی‌خواندند و عثمانی معرفی می‌کردند.

از این گذشته به لحاظ اعتقادات دینی و ماوراءطبیعی ترک‌ها، پیش از اسلام از نخستین اثر نوشتاری ترک‌ها یعنی سنگ‌نوشته‌های اُرخون واقع در مغولستان کنونی که در قرن هشتم نگاشته شده می‌توانیم اطلاعات ارزش‌مند به دست آوریم. به نظر  واسیلی بارتولد، ترک‌شناس و ایران‌شناس نامور روسی شکی نیست که اعتقادات ترک‌های امپراتوری گوک تورک که ریشه اصلی اغوزها هستند شمن‌باوری بوده. همه ترک‌های شرقی مانند اویغورها یعنی ترک‌های قارلوق، قبچاق، قومان در غرب، خزرها در شمال دریای خزر به غیر از رهبران آنان که به یهودیت گرویده بودند و یا بلغارهای حوزه رودخانه  ولگا آیین‌های رنگارنگ شمن‌باوری و تنگریسم داشتند. تنگریسم یا تنگری‌باوری یا شمن‌باوری زرد یک باور اعتقادی التقاطی در آسیای‌میانه بود که ترکیبی از شمن‌باوری، روح‌باوری، توتم‌پرستی، چندخدایی، یکتاپرستی را در خود داشت و دینی ترکی مغولی بود که ریشه آن را می‌توان در منطقه جغرافیایی استپ اوراسیا یافت. تنگری‌باوری اعتقادات غالب قدیم ترک‌ها، مغول‌ها، مجارها و هون‌ها بود. آثاری از آن در زبان و باور ترک‌تبارها باقی است. بنیاد اصلی این دین بر الهه آسمانی بنام تنگری قرار دارد.

اصول و عقاید دین تنگری این بود که یک خدای متعال به نام تنگری وجود دارد. او غیرقابل شناخت است و همه چیز را می‌داند و اعمال خیر و شر انسان را داوری می‌کند. می‌تواند انسان را از فرش به عرش برساند و بالعکس، لذا اقداماتش غیرقابل پیش‌بینی است و دانستن اسلوبش سخت است. تنگری آگاهی و قدرت پنهان در پس طبیعت است. همه چیز به او متصل است. ارواح یا ایزدان بسیاری همراه تنگری هستند. این ایزدان متفاوت هستند، می‌توانند خوب، بد یا ترکیبی از هر دو باشند. می‌توانند ایزدان عالم‌های بالاتر، ارواح جهان زیرین، ارواح زمین، آب، ستارگان و گیاهان یا ارواح نیاکان باشند. با این ارواح می‌توان تماس گرفت، اما مردم عادی این توانایی را ندارند و این قدرت فقط در اختیار برگزیدگان یا شمن‌ها می‌باشد، بنابراین شمن‌ها رابط بین انسان‌ها و خدایان هستند. شمن‌باوری احتمالا از قدیمی‌ترین آیین‌های طبیعی بومیان آسیا، شمال اروپا، آفریقا و آمریکا است. امروزه با وجود گسترش همه جانبه ادیان معاصر یهودیت، مسیحیت و اسلام هنوز هم می‌توان در میان مردم این سرزمین‌ها آثار شمن‌باوری را مشاهده نمود. پایه شمن‌باوری اعتقاد به ارواح و نقش انسان‌هایی به نام شمن و یا شامان در برقرار نمودن رابطه با ارواح و تاثیر گذاشتن بر آنها است. شمن در اصل نامی به زبان آلتایی تونقوزی در سیبری و مغولستان است که در میان بومیان هر منطقه نام‌های دیگری به معنی ساحر، پزشک و جادوگر گرفته است.

تحلیل مبتنی بر واقعیات تاریخی از قدرت‌مند شدن قبایل ترک و ترکمن ساکن مناطق آسیای‌میانه و مرکزی متکی بر دو عامل اصلی و مهم بود، که در شرایط مشخص سیاسی و اجتماعی آن دوره به این قبایل در رسیدن به مقام و نقش سیاسی و اجتماعی در عالم اسلام یاری رسانده بود. اول مهارت نظامی و جنگ‌آوری این قبایل است که ناشی از زندگی کوچ‌نشینی آنان در آسیای‌میانه بود و دوم پذیرش بی‌چون و چرای اسلام از سوی اکثر قبایل ترک و ترکمان که در همان دوران گذار به ماوراءالنهر شکل گرفته و موجب تبدیل سریع آنان به سلاطین ترک غزنوی و به خصوص سلجوقی به بیرق‌داران اصلی در دنیای اسلام گردیده بود. پس از پذیرش اسلام آنان دیگر همان قبایل کوچ‌نشین نبودند که در دشت‌های آسیای‌میانه یا مرکزی می‌زیستند، بلکه مسلمانانی بودند که با قدرت شمشیر با غیرمسلمانان منطقه روبرو می‌شدند. حاکمان اسلامی قدرت‌مندی شده بودند که با اذن خلیفه اسلامی به اجرای امر جهاد اسلامی می‌پرداختند و میزان زیادی از غنایم به دست آمده از کشورهای غیرمسلمان را تقدیم خلیفه اسلامی می‌نمودند و این آغاز دورانی طولانی در حکومت‌گری و دولت‌داری مناطق خاورمیانه، آسیای‌میانه و آناتولی است که پژوهش‌گران آن را حاکمیت ترکان بر بستر اسلام نامیده‌اند. در حاکمیت اسلامی ترکان نباید نقش همکاری بسیاری از دیوانیان و فرادستان ایرانی را نادیده انگاشت.

با مرگ ملک‌شاه،‌ سلجوقی دوران شکوه حاکمیت اسلامی سلجوقیان در مناطق مختلف آرام آرام به سوی انحطاط گام برداشت. زیرا با مرگ ملک‌شاه، بین پسران و شاهزادگان سلجوقی جدال سنگینی درگرفت. ابتدا بین دو پسر او محمود، و پسر بزرگش برکیارق، جنگ بر سر تاج و تخت آغاز گردید. این جدال عاقبت در اصفهان با پیروزی محمود، به پایان رسید و برکیارق، زندانی شد. اما بعد از مدتی محمود، بر اثر بیماری آبله در گذشت و قدرت دوباره به برکیارق، برگردانده شد. محمد، پسر دیگر ملک‌شاه که در آن موقع سلطنت گنجه را بر عهده داشت سر به شورش علیه برادر خویش برداشت. به جز جنگ اول که در نزدیکی همدان رخ داد و با شکست محمد، به پایان رسید، پنج جنگ دیگر نیز رخ داد که عاقبت با صلح بین دو برادر به پایان رسید. اما برکیارق، در سال 1104 میلادی یک سال بعد از صلح با برادرش محمد، در گذشت و امور به محمد، منتقل شد. سلطان محمد، امور مربوط به خراسان را به برادر خود سنجر، واگذار کرد و خود امور دیگر تصرفات را به عهده گرفت. در حقیقت سلطان محمد، را می‌توان آخرین پادشاه سلجوقیان دانست که بر تمام تصرفات این سلسله حکومت کرد. زیرا بعد از او پایتخت هر کدام از سلاجقه که بدین شرح بود، جغری بیگ، شهر مرو، موسی یبغو، سیستان و هرات، قاورد، کرمان، طغرل شهر ری، ابراهیم ینال شهر همدان، قتلمش گرگان و دامغان، و امیر یاقوتی ابهر، زنجان و آذربایجان بود، هر یک خود را مرکز حکومت سلجوقیان می‌پنداشت.

در این آشفته‌بازار حکومتی یکی از امراء سلجوقی به نام انوشتکین غرجه، در خوارزم از حکومت مرکزی سلجوقیان سرپیچی نموده و اتابکان نیز برای خود دم از استقلال زدند. در کرمان سلسله سلاجقه کرمان و در روم سلسله سلاجقه روم به وجود آمد. از طرف دیگر اتابکان آذربایجان و اتابکان لرستان هم ادعای استقلال کردند. اتابک واژه‌ای است ترکی به معنای امیر. اتابکان غلامان ترک‌نژادی بودند که عموماً از بلاد قبچاق در شمال دریای سیاه توسط دولت سلاجقه به خدمت گرفته می‌شدند. اتابکان از ضعف شاهان و از اختیارات خود استفاده کرده و هر کدام در ناحیه‌ای از ممالک سلاجقه استقلال به دست می‌آوردند و حکومتی را تشکیل می‌دادند و برای فرزندان خود نیز حکومت را به ارث می‌گذاشتند مثل: اتابکان دمشق، موصل، آذربایجان، و غیره. انوشتکین، نیای بزرگ خوارزمشاهیان، غلام ترک‌نژاد از اهالی غرجستان بود که توسط سپهسالار کل سپاه خراسان در زمان سامانیان به اسارت اسلام در آمده بود، و سپس به مزدوری حاکم اسلامی گرفته شد. انوشتکین، در دوران فرمانروایی سلجوقیان به سبب جسارتش در آدم‌کشی خیلی زود مدارج ترقی در سپاه اسلام را طی کرد و به مقامات عالی رسید تا این که سرانجام به مقام فرماندار نظامی و سپس با عنوان سنتی خوارزم‌شاه به حکومت خوارزم برگزیده شد. انوشتکین، صاحب 9 پسر بود که بزرگ‌ترین آنها، قطب‌الدین محمد، نام داشت.

سلطان سنجر سلجوقی، در سن 72 سالگی و بعد از تقریباً 62 سال سلطنت در سال 1157 میلادی زندگی را بدرود گفت. سنجر، برای خود جانشینی نداشت و خواهرزاده‌اش رکن‌الدین محمود، به جای او بر تخت نشست. اما در سال 1181 میلادی به دست یکی از سرداران سلجوقی نابینا شد و اواخر حیات خود را در زندان به سر می‌برد. در این دوران بود که حکومت سلجوقیان توسط سلطان تکش، خوارزم‌شاه، منقرض گردید. درسال 1193 میلادی در جنگی که بین تکش وطغرل سوم سلجوقی درگرفت به پیروزی سپاه خوارزمشاهیان منجر گردید و یک سال بعد یعنی سال 1194 میلادی علاءالدین تکش خوارزم‌شاه مرکز ایران را تصرف کرد و در همدان بر تخت حکومت جلوس کرد.

تمام دوران سلطه سلجوقیان مسلمان شده بر ایران، خراسان‌بزرگ، ماوراءالنهر، آسیای‌میانه و آسیای‌صغیر یا آناتولی تحت پوشش امر جهاد اسلامی علیه کفار قرار داشت که ابتدا تحت فرماندهی شخصی به نام ابراهیم ینال، برادر مادری طغرل‌بیک، بینان‌گذار حاکمیت سلجوقیان آغاز شده بود. ابراهیم ینال، از سران قدرت‌مند سلجوقی و فاتح قسمت اعظم متصرفات اولیه‌ی این قبایل بود که در اکثر فتوحات این سلسله نقش سرداری لایق و جنگ‌آور را ایفاء می‌کرد که همواره در تاخت ‌و تاز و محاصره و تصرف مناطق گوناگون بود و رهبری بسیاری از لشکرکشی‌های طغرل‌بیگ، را بر عهده داشت، لذا به همین سبب نقش مهمی در گسترش قلمروی سلجوقیان ایفاء کرده بود. کلیفورد ادموند باسورث،  تاریخ‌دان و خاورشناس انگلیسی، استاد عربی‌شناس دانشگاه منچستر در کتاب تاریخ کمبریج می‌نویسد: ابراهیم ینال، در ابتدای کار سلجوقیان، نیشابور را به وسیلهٔ دویست سوار و انجام رایزنی‌هایی فتح کرد و در نخستین جمعهٔ پس از ورود به نیشابور در مسجد جامع به نام طغرل‌بیک خطبه خواند و مدتی بعد نیز طغرل‌بیک، در میان استقبال بزرگان نیشابور وارد آن شهر شد و پس از اقامت در باغ شادیاخ، بر تخت سلطنت مسعود غزنوی تکیه زد. برخی نیز تاریخ این حوادث را مصادف با سال‌های 1028 و 29 میلادی می‌دانند.

در زمان حکومت علاءالدین تکش، تمامی خراسان‌بزرک، ری و عراق‌عجم یعنی آخرین میراث سلجوقیان به زیر سلطه خوارزم‌شاهیان درآمده بود، لذا غلبه علاءالدین تکش، بر تمام میراث سلجوقیان موجب نارضایتی خلیفه بغداد گردیده بود که اثر این ناخرسندی و عواقب آن، بعدها دامن‌گیر محمدبن تکش، شد. با درگذشت علاءالدین تکش در سال 1200 میلادی پسرش محمد، خود را علاءالدین محمد، خواند و به ین ترتیب سلطان محمد، خوارزم‌شاه شد. بیست سال یعنی تا سال 1219 میلادی فرمانروایی علاءالدین محمد، خوارزم‌شاه به طول انجامید. سلطان محمد، که میراث دشمنی با خلیفه را از پدرش به ارث برده بود از همان آغاز امارت خود را از تأیید و حمایت حکام و مبلغان و متولیان اسلامی محروم دید به همین دلیل ناچار شد تا بر امیران قبچاق خویش یعنی ترکان قنقلی که خویشان مادرش ترکان خاتون، بودند تکیه کند و با میدان دادن به این دسته از سپاهیان عاری از انضباط که در نزد اهل خوارزم بیگانه هم تلقی می‌شدند، به تدریج حکومت خوارزم‌شاه را در همه جا مورد نفرت عام مسلمانان ساخت. ضمن این که یکی از مشگلات تاریخی حاکمیت خوارزم‌شاهیان تقابل آنان با اقوام مغول بود که بعدا به آن خواهم پرداخت، اما ابتدا به شرایط حاکم بر مناطق اشغال شده از سوی اسلام می‌پردازم.

اصولا در اکثر نمونه‌های تاریخی جنگ‌های جهادی مسلمانان علیه کفار چه زرتشتی و بودایی و چه اهل کتاب یعنی مسیحی و یهودی که در ماوراءالنهر تعدادشان به مراتب کم‌تر از مثلا عراق بود وقتی حاکم، فرمانده و یا پادشاه یک ولایت و یا ایالت به لشکر اسلام تسلیم می‌شد و  پرداخت خراج و باج و مالیات را می‌پذیرفت همه مردم آن ولایت و ایالت مسلمان شده شمرده می‌شدند. برعکس اگر غیرمسلمانان در مقابل مسلمانان مقاومت می‌کردند و مسلمانان پیروز می‌شدند غیرمسلمانان طبق قوانین شرعی اسلام ناچار به پرداخت خراج، باج و جزیه‌ای می‌شدند که اندازه‌اش بسته به تصمیم حاکم و فرمانده مسلمان بود. کل این مخارج اغلب برای حکومت آن محل و تک تک مردم طاقت‌فرسا بود و این وضع در اکثر موارد انگیزه قبول اسلام می‌گشت. از سوی دیگر طوری که در نمونه سمرقند رخ داده بود تاخیر طولانی و یا رد پرداخت جزیه دلیل اعلان جنگ از سوی مسلمانان برضد غیرمسلمانان می‌شد که در آن جان و مال غیرمسلمانان مباح شمرده می‌شد، یعنی آن چه که در نمونه کشتار، تخریب و غارت شهر پیکند در نزدیکی بخارا اتفاق افتاده بود

از سوی دیگر ایرانیان ساکن منطقه ماوراءالنهر و خراسان‌بزرگ تا دوره زوال حکام اموی و برآمدن عباسیان یعنی تا سال 750 میلادی تقریبا مسلمان شده بودند. فرقه‌ی اسلام سنی مکتب حنفی که در ابتدا گروهی از مکتب شافعی هم در آن وجود داشتند که بعدها آنان هم تحت تاثیر پیروان تسنن حنفی قرار گرفته بودند. دلیل این ادعای تاریخی این است که نویسنده هر شش کتاب احادیث پیامبر اسلام در حوزه فرقه تسنن که از سوی اهل تسنن مورد قبول قرار دارد ایرانی بودند: محمدبن اسماعیل بخارى، مسلم‌بن حجاج قشیرى نیشابورى، محمدبن یزیدبن ماجه قزوینى، ابوداوود سجستانى، محمدبن عیسى ترمذى، و احمدبن شعیب نسائى. ایرانیان خراسان‌بزرگ و ماوراءالنهر با محدثان و مبلغانی مانند ابوحنیفه، امام بخاری، ماتریدی سمرقندی، و غزالی حوزه‌های متعدد اسلامی بنا نموده بودند که نفوذ بزرگ و سرتاسری در جهان اسلام یافته بود، لذا آنان خود را از لحاظ دین اسلام هیچ کم‌تر و عقب‌تر از اعراب نمی‌دانستند. ضمن این که کسانی که یکی دو قرن پس از اسلام آوردن ایرانیان خراسان‌بزرگ و ماوراءالنهر با اکثریت بزرگ ترک‌ها در تماس مستقیم بودند، با آنان می‌جنگیدند، تجارت و یا همسایگی و خویشاوندی می‌کردند و یا آنان را به اسلام جلب می‌نمودند مسلمانان عرب نبودند، ایرانیانی بودند که اسلام را حالا به هر دلیلی پذیرفته بودند.

این روند تاریخی حدودا 200 سال یعنی از سال 800 میلادی تا دست‌کم سال 1000 میلادی طول کشیده بود. در این دوره ترک‌ها، چه یک‌جانشین شدگان ماوراءالنهر و چه چادرنشینان دشت‌های اوراسیا بیشتر از مسلمانان عرب، تحت تاثیر تجار و صوفیان نومسلمان ایرانی قرار گرفته و از آن طریق اسلام را آموخته بودند. در این دوران اصطلاح اسلام ایرانی در خراسان‌بزرگ و ماوراءالنهر رواج پیدا نموده بود. تقریبا در همین دوران بود که اسلام در مناطق خراسان‌بزرک، ماوراءالنهر و حتا آناتولی به دو شاخه شریعت و طریقت تقسیم گردیده بود. پژوهش‌گران این حوزه معتقدند روش اسلام آوردن ترکان صحرانشین از آن چه که میان ایرانیان و ترکان یک‌جانشین ماوراءالنهر اتفاق افتاده متفاوت بوده. یعنی قبول اسلام از سوی ترکان چادرنشین بیش از همه نه از راه حمله، غارت، مالیات و جزیه، بلکه به صورت گروهی و یا با تبلیغ و تشویق تاجران، صوفیان و دیگر مسلمانان مخصوصا از ماوراءالنهر و ایران صورت گرفته اگر چه شمشیر نیز به این روند کمک کمی نکرده است. در این رهگذر انگیزه تجارت و تبلیغات تامین شرایط  و حقوق برابر برای همه مسلمانان و فعالیت حوزه‌های دینی اسلام نقش مهمی داشتند.

ظهور اسلام و گسترش آن/ قسمت شانزدهم

 در زمینه پذیرش اسلام از سوی قبایل ترکان گزارش گردیده که قلمرو قبایل ترکان اوغوز در قرن دهم میلادی از دریای خزر تا حوزه‌ی میانی سیحون بوده. هنگام تسلط ترک‌های اوغوز برحوزهٔ پایینی سیر دریا که خارج از سیطرهٔ سامانیان قرار داشت مهاجرانی از ماوراءالنهر با رضایت ترکان بومی سه شهر مسلمان‌نشین شامل جند، خواره و یانگی‌کند به معنای سکونت‌گاه جدید را بنا نمودند که این شهرها تحت حکومت ترک‌ها اوغوزغیرمسلمان قرار داشتند. شهر یانگی‌کند که در مصب رود سیحون واقع بود پایتخت زمستانی یبغوی اوغوزها بود. استقرار اوغوزها در سرحدات و حاشیه‌های شمالی قلمرو سامانیان که مصادف با قرن دهم میلادی صورت پذیرفته بود مقدمه‌ی حوادث تاریخی فوق‌العاده مهم در دهه‌های بعدی و نقطهٔ آغاز حضور قبایل ترک و ترکمانان اوغوزها در صحنهٔ تاریخ اسلام به صورت واضح و روشن بود. دقاق، پدرسلجوق، از اعضای طایفهٔ قنق که خاستگاه فرمانروایان اوغوز بود به‌شمار می‌رفت و از امیران معتبر یبغو بود. ایل قنق یا قنیق یکی از 24 ایل بزرگ اوغوز بود که بر اقوام اوغوزحاکمیت وسلطه داشت، لذا شاهزادگان و سرکردگان از میان ایل قنق انتخاب می‌شدند و رهبری این ایل برعهده خاندان دقاق، پدرسلجوق، بود. ایل قنق بخشی از قبایل اتحادیه ترکان اوغوز کنفدراسیون یا مجموعه ازمردمان ترک است. دراین مجموعه واژه یبغو یک منصب، عنوان و لقب سیاسی و اداری بود که به ترکان در قرون اولیه اطلاق می‌شد و بیشتر برای حکام، شاهان محلی، پادشاهان و خاقان‌‌های ترک به کارمی‌رفت.

سلجوق، به علت مقام ارجمند پدرش دقاق، در حکومت یبغوی اوغوزها پس از پدر از جانب یبغو عهده‌دار سمت سوباشی یا فرماندهی لشکر شد. اما پس از مدتی روابط میان یبغو و سلجوق، به علل مختلفی از قبیل افزایش روزافزون قدرت سلجوق، حسادت و فتنه‌انگیزی همسران یبغو و حسادت یبغو به قدرت و مقام سلجوق، رو به تیرگی نهاد و موجب شد سلجوق، به اجبار به همراه یاران و احشامش در واپسین دههٔ سدهٔ دهم میلادی به سوی شهر جند متواری گشت. در آن جا وی به همراه خاندانش به دین اسلام گرویدند و سلجوق، مذهب حنفی اختیار نمود که در نتیجه خاندان سلجوقی و زیردستان‌شان نیز به مذهب حنفی گرویدند. اوغوزها درابتدا مسلمان نبودند. سلجوق، و پسرانش پس از گرویدن به اسلام آغاز به نبرد با غیرمسلمانان کردند. در زمینه چگونگی مسلمان شدن قبایل سلجوقی گزارش شده سلجوق، نخستین فرد از ترکمانان اوغوز بود که اسلام را پذیرفته و مسلمان شده ‌بود، البته عده‌ای ازمحققان به واسطهٔ نام‌های فرزندان سلجوق، که شامل میکائیل، موسی، و اسرائیل، می‌باشد او را یهودی یا مسیحی فرقه نسطوری می‌دانند که این فرضیه می‌تواند مربوط به قبل از مهاجرت سلجوق، به شهر جند و مسلمان شدنش باشد. ایل سلجوقی پس از اسکان در مرزهای ماوراءالنهر و استقرارشان در آن مکان از اعتقادات شمنی ترک و مغولی خود فاصله گرفته و به اسلام گرویده‌ بودند، لذا پس از سکونت در شهر جند گزارش گردیده که این ایل ساکنان بخش سفلای رود سیحون یا سیردریا را که ناچار به پرداخت خراج شده بودند را نجات دادند، لذا روابط نزدیک و تنگاتنگی میان مسلمانان ساکن این منطقه و بازماندگان سلجوق برقرار گشت.

سلجوق، درسن 67 یا 100 سالگی درشهر جند وفات یافت و درهمان مکان نیز به خاک سپرده ‌شد. پس از سلجوق، پسرانش اسرائیل، موسی یبغو، و میکائیل، به همراه فرزندان میکائیل، که طغرل‌بیک، و چغری‌بیک، بودند وارد چرخهٔ نزاع‌ها ودرگیری‌هایی که در ماوراءالنهر و خوارزم در جریان بود شدند و در خدمت کسانی مانند سامانیان که به آنان اطمینان برخورداری از مراتع برای احشام‌شان را می‌دادند در‌آمدند و حتا در برابر دیگر ترکان پایداری ‌کردند. دراواخر دورهٔ سامانیان وقایعی روی داد و عده‌ای از ترکان برای جنگ به دیگر ترکان در ابتدا به امیر سامانی، یاری رسانده و دشمنانش را شکست دادند اما در ادامهٔ راه به سامانیان خیانت کرده و از آنان روی گردانیدند که بحث‌هایی پیرامون نقش خاندان سلجوق، و دیگر ترکان دراین زمینه شکل گرفته بود و در بعضی انگشت اتهام به سمت سلجوقیان دراز شده و در بعضی دیگر آنان را تبرئه کرده‌اند. پس از گذر از دورهٔ سامانیان، سلجوقیان به اطاعت از قراخانیان روی آوردند و در خدمت آنان درآمدند وبه زندگی کوچ‌نشینی خود ادامه داده و قدرت خود را افزایش دادند. آل‌سلجوق با شخصی از قراخانیان به نام علی تگین، همکاری کردند و او را در تصرف بخارا در سال 1020 میلادی یاری رساندند و سپس بزرگان سلجوقیان به وصلت با دخترعلی تگین، اقدام نمود که به دریافت جایگاهی ممتاز در حکومت علی تگین، منجر شد. از سمت دیگر محمود غزنوی، با بهره‌گیری از اغتشاشاتی که در قلمرو قراخانیان در جریان بود و به بهانهٔ رهایی بخشیدن ستم‌دیدگان از ظلم علی تگین، و در حقیقت با محقق نمودن آرزوی خویش و حضور در آن سوی جیحون و سرکوب علی تگین، که بر بخارا و سمرقند تسلط داشت به آن ناحیه لشکرکشی نمود که با ورود او به ماوراءالنهرعلی تگین، به بیابان‌ها گریخت و متحدش اسرائیل‌بن سلجوق، نیز پنهان گشت. براساس روایات مختلف اسرائیل، با وقوف یمین‌الدوله، به مخفیگاهش دستگیر شد و به سوی غزنین و سپس به سمت هند فرستاده شد و تا پایان عمر در آن جا بود.

بعد از تهاجمات مسلمانان به مناطق میان‌رودان، آسیای‌میانه و آسیای‌صغیر یا آناتولی تا قبل از تشکیل دولت سلجوقیان، حاکمیت‌های مانند طاهریان، سامانیان و غزنویان دارای یک حاکمیت یک‌پارچه در سراسر مناطق نبودند، تنها با آغاز حاکمیت سلجوقیان حکومت تقریبا یک‌پارچه سلجوقیان متشکل از سلجوقیان روم، سلجوقیان کرمان و سلجوقیان عراق و عجم حاکمیتی یک‌پارچه ازشرق تا ماوراءالنهر و ازغرب تا دریای مدیترانه تشکیل دادند. دودمان سلجوق یا سلاجقه یا آل‌سلجوق دودمانی از ترکان غز، اوغوز یا غوز بودند که بعد تهاجمات مسلمانان به آسیای میانه، اسلام را پذیرفته ودر سده‌های یازدهم تا دوازدهم میلادی با ایجاد یک امپراتوری بربخش‌های پهناوری در آسیای‌میانه، آسیای‌صغیر یا آناتولی، خراسان بزرگ، ایران، افغانستان، شام یعنی سوریه و فلسطین و ارمنستان امروزی فرمان می‌راندند. مؤسس این سلسله طغرل‌بیک، نام داشت که خود از نوادگان سلجوق بود و با شکست دادن سلطان مسعود غزنوی در نیشابور بر تخت نشست و با ایجاد تسلط سیاسی بر خلافت اسلامی عباسی در بغداد رهبری جهان اسلام را به دست گرفتند. سلطنت دودمان سلجوق ایران دو دوره متمایز داشت یکی دوره اقتدار که عصر سه پادشاه نخستین آنان یعنی طغرل‌بیک، آلپ ارسلان، و ملک‌شاه، را شامل است و دیگر دوره ضعف و انحطاط که پس از مرگ ملک‌شاه، آغاز می‌گردد. سلطنت سلاجقه بزرگ که پایگاه‌شان خراسان بود تا سال 1173 میلادی برقرار بود و بعدها در نتیجه بروز اختلافات بر سر جانشینی میان شاهزادگان اقتدار مرکزی ازمیان می‌رود و دودمان سلاجقه به چند قسمت تجزیه و تقسیم می‌گردد: بدین ترتیب سلجوقیان سوریه تا اوایل قرن دوازدهم میلادی، سلجوقیان عراق و کرمان و کردستان تا اواخر قرن 12 و سلجوقیان آسیای‌صغیرتا اواخر 13 میلادی درقلمرو خود حکمرانی داشتند. در زمان سلطان ملک‌شاه سلجوقی این قلمروبه اوج اقتدار رسیده بود و محدوده حاکمیت سلجوقیان ازشرق تا ماوراءالنهر و ازغرب تا دریای مدیترانه امتداد یافته بود. واپسین شاه این سلسله از سلجوقیان عراق عجم طغرل سوم، نام داشت

ترکمانان سلجوقی بعد از درگیرهای متعدد در منطقه ماوراءالنهر ازسلطان محمود غزنوی، درخواست نمودند تا به آنان اجازه دهد درخراسان ساکن شوند و ازامکانات محیطی آن بهره‌مند گردند، زیرا در مکانی که حضور داشتند از تنگی چراگاه و ستم امیران درعذاب بودند. محمود، نیز به واسطهٔ لشکر قدرت‌مند خویش، غرور خود و تصور منهدم شدن قدرت سلاجقه با مرگ رهبرشان نصایح و مشورت‌های اطرافیانش را نادیده گرفت و به ترکمانان اجازهٔ حضور در خراسان را ابلاغ نمود. ترکمانان به واسطهٔ این اجازه از رودخانهٔ جیحون عبور نمودند و در بیابان سرخس، فراوه و باورد سکونت گزیدند. روایتی نیز اقامت آنان میان نسا و ابیورد را مطرح می‌کند. یکی از مخالفان سرسخت این تصمیم محمود، ارسلان جاذب، امیر طوس بود که به مخالفت علنی با این تصمیم پرداخت اما محمود، به هشدارهای او وقعی ننهاد و او را سخت‌گیر خواند. عده‌ای نیز نیروی قابل اتکای ترکمانان و درآمد حاصل از حضورشان در خراسان را از دلایل موافقت سلطان محمود، با این امر بیان می‌دارند. بدین ترتیب ترکمانان در خراسان اسکان یافتند و از چراگاه‌های گسترده و نعمت‌های فراوان آن بهره جستند، اما پس از مدتی به چپاول و طغیان اقدام نمودند. مردم از آنان شکایت به سلطان محمود، بردند و سلطان نیز ارسلان جاذب، را فرمان به سرکوب آنان داد اما او نتوانست بر اوضاع مسلط شود در نتیجه سلطان در نامه‌ای دیگر او را سرزنش نمود اما ارسلان، خواستار حضور سلطان محمود، در آن جا جهت سرکوب ترکمانان گشت و محمود، نیز با آزردگی و خشم فراوان در سال 1028 میلادی به سمت طوس حرکت کرد. سلطان پس از دیدار با ارسلان، در جریان مشکلات و وقایع قرار گرفت و نیرویی فراوان را در اختیار ارسلان، قرار داد تا ترکمانان را سرکوب نماید و ارسلان، نیز در در نبردی در نزدیکی رباط فراوه، آنان را شکست داد. در جریان این شکست عده‌ای از ترکمانان کشته و عده‌ای اسیر شدند و بقیه نیز به سوی بلخان و دهستان گریختند.

ترکمانان با وجود این شکست سخت کاملاً از میان نرفتند و در انتظار بازگشت به این مناطق بودند. پس از مرگ سلطان محمود غزنوی، ترکمانان امیدوار شدند که به خراسان بازگردند و در این راه با نامه‌نگاری‌هایی به سلطان مسعود، و قبول تعهداتی دوباره به آن مناطق بازگشتند و پس از مدتی اقدامات تجاوزگرایانه‌ی خود را از سر گرفتند و به تاخت و تاز و غارت در خراسان پرداختند. یکی از مواردی که موجب پیشرفت کار آنان شد، عدم توجه کافی سلطان مسعود، به خطر واقعی آنان و تمرکز مسعود، بر روی هند بود که در پایان موجب شکست سنگین مسعود، و سقوط سلسله‌اش و مرگ او گشت. ترکان سلجوقی در چندین جنگ در ایالات مختلف به رویارویی با مسعود، پرداختند و هر بار او یا عاملانش را دچار هزیمت نمودند. ابتدای سلطنت سلجوقیان را باید مطابق با خواندن خطبه سلطنت برای رکن‌الدین ابوطالب طغرل‌بن میکاییل‌بن سلجوق، معروف به طغرل‌بیک، در تاریخ جولای سال 1038 میلادی در نیشابور دانست. طغرل‌بیک، به کمک ابوالقاسم علی‌بن عبدالله جوینی، معروف به سالار پوژکان، که همواره در دستگاه قدرت طغرل‌بیک، باقی‌ماند به شهر نیشاپور وارد شد و سلطنت را آغاز کرد و برای خود اسمی عربی به نام ابوطالب رکن‌الدین محمد، را انتخاب کرد و این نام و مقام مورد تأیید خلیفه عباسی قرار گرفت.

طغرل‌بیک، وزیری با کفایت که او را هم رده خواجه نظام‌الملک طوسی می‌دانند به نام عمیدالملک کندری، داشت و سیاست و تدبیر او به طغرل‌بیک، یاری بسیار رساند. او در سال 1042 میلادی به شهر ری وارد شد و این شهر را به‌ پایتختی برگزید، و سرانجام در سپتامبر سال 1063 میلادی بعد از 26 سال سلطنت در سن هفتاد سالگی در ری درگذشت و در مکانی که به برج طغرل در ابن‌بابویه معروف‌ است دفن ‌شد. بعد از مرگ طغرل‌بیک، برادرزاده‌اش به نام عضدالدوله محمد آلپ‌ارسلان بن‌جغری، به سلطنت رسید و وزارت را به عمیدالملک کندری، سپرد. اما بعد از مدتی آلپ‌ارسلان، به تحریک رقیب عمیدالملک، یعنی خواجه نظام‌الملک طوسی او را به قتل رساند و نفوذ او به خواجه نظام‌الملک طوسی، منتقل شد. بیش‌تر عمر آلپ‌ارسلان، در جنگ با عیسویان آناتولی تحت سلطه امپراتوری بیزانس سپری شد. او به قصد گسترش اسلام به ارمنستان حمله کرد و بر آن سرزمین غالب شد. اما بعد از غلبه بر آن سرزمین در سال 1072 میلادی با حملهٔ ارمانیوس دیوجانوس، امپراتور روم مواجه شد. آلپ‌ارسلان در نبرد ملازگرد رومیان را به سختی شکست داد و امپراتور ارمانیوس دیوجانوس، را دستگیر کرد. مورخان این جنگ را مقدمهٔ تسخیر بیت‌المقدس و آغاز جنگ‌های صلیبی می‌دانند. آلپ‌ارسلان، سرانجام به دست فردی به نام یوسف‌الخوارزمی که در جنگ آلپ‌ارسلان، با حاکم تاوغاچ دستگیر و زندانی شده بود به سختی مجروح شد و بعد از چهار روز جان سپرد. تاریخ‌نگاران چنین ذکر می‌کنند که آلپ‌ارسلان، پیش از مرگ چنین گفته‌ بود: دیروز در روی تپه‌ای بودم و زمین را می‌نگریستم که زیرپای ارتشم به لرزه درمی‌آمد. در این هنگام به خود گفتم حاکم این جهان منم، چه کسی است که می‌تواند با من مقابله کند. خداوند غرور مرا دیده و جان مرا به وسیلهٔ یک اسیر گرفت

نبرد ملازگرد میان نیروهای امپراتوری سلجوقیان به فرماندهی آلپ ارسلان سلجوقی، و نیروهای امپراتوری بیزانس به فرماندهی رومانوس دیوژن، که در نزدیکی شهر مانزیکرت آن زمان و ملازگرد فعلی در استان موش در ترکیه‌ی امروزی در 26 ماه اوت سال 1071 میلادی رخ داد. این نبرد یکی از تأثیر گذارترین نبردهای تاریخ و شروعی ترک‌سازی آناتولی است. پیروزی در این نبرد برای ترک‌های مهاجر در قرن یازدهم میلادی به منزله اجازه ورود به آسیای‌صغیر یا همان آناتولی بود. امپراتوری بیزانس پس از شکست سنگین در این نبرد از مسیحیان اروپای غربی درخواست کمک کرد که به برپا شدن جنگ‌های صلیبی منجر گردید. آلپ‌ارسلان، در نبرد ملازگرد رومیان را به سختی شکست داده، امپراتور ارمانیوس دیوجانوس، را دستگیر کرد. مورخان این جنگ را مقدمهٔ تسخیر بیت‌المقدس یا اورشلیم و آغاز جنگ‌های صلیبی می‌دانند. دیوجانوس چهارم، با هدف پایان بخشیدن به حمله‌های پیاپی و مستمر سلجوقیان به مناطق آناتولی که باعث ضعف و تزلزل دولت مسیحی بیزانس شده‌ بود، به سازماندهی دوباره ارتش پرداخت و گارد امپراتوری را که از میان بهترین جوانان آسیای‌صغیر بودند به سربازی گرفته سازمان داد اما پیکره اصلی ارتش را نیروهای بیگانه تشکیل می‌داد. در سال 1068 میلادی سپاهیانی را به سوی قلمرو ایران گسیل داشت که نتیجه قطعی در پی نداشت. وی درسال 1070 میلادی مانوئل کومننوس، را به عنوان فرمانده اردوی شرق تعیین و وظیفه او را مقابله با حملات سلجوقیان و از بین بردن قوای نظامی آنان نمود، اما او در حمله‌ای که علیه سلجوقیان ترتیب داد نه تنها شکست خورد بلکه خود نیز به اسارت درآمد، لذا امپراتور دیوجانس، نتوانست مانع از پیشروی سپاه سلجوقیان در آناتولی گردد و ترکان سلجوقی بیش از پیش در قلمرو بیزانس پراکنده شدند، به همین سبب حملات سپاه سلجوقیان پیوسته به پیروزی منتهی می‌شد.

شکست‌های پی درپی سپاهیان بیزانسی از سلجوقیان موجب گردید که دیوجانوس، امپراتور بیزانس مجبور به تغییر رویه نظامی خود شود. حملات مداوم سلجوقیان عزم دیوجانوس، را برای حل اساسی این مسئله یعنی ریشه‌کن کردن ترکان سلجوقی استوار کرد. به این منظور وی خود شخصاَ در 13 ماه مارس سال 1071 میلادی اقدام به لشکرکشی به سوی شرق آناتولی کرد. آلپ ارسلان، سلجوقی که در تابستان سال 1070 میلادی وارد آناتولی شده بود توانست قلعهٔ بسیار مستحکم ملازگرد را به تصرف درآورده به طرف جنوب‌شرق آناتولی پیشروی کند و قلعه‌های متعددی از بیزانس که در شمال دجله و اطراف رودخانه وجود داشت و قبلاً به دست سلجوقیان نیفتاده ‌بود را به تصرف درآورد، و سپس به میافارقین و آمد رفت. سپس حکم‌رانان منطقه دیار بکر را دست نشانده خود ساخته و با تأمین امنیت در پشت جبهه خود، همراه با اردو به دیگر قلعه‌های بیزانس از جمله تیلخوم و سویده حمله کرد و آن‌ها را تصرف نمود. بعد از آن‌ها با هدف رفتن به سوریه ابتدا به اورفا رفته و آن شهر را به مدت ده روز محاصره کرد، اما بدون گرفتن نتیجه‌ای از محاصرهٔ آن دست برداشت و به سوی حلب حرکت کرد. در آغاز سال 1071 میلادی آلپ ارسلان، به حلب رسید و آن را محاصره کرد و سرانجام امیر محمود جوان، حاکم حلب که از حکام اسلامی فاطمیان مصر روی گرداند بود، قبل از آن که گرفتار حمله آلپ‌ارسلان، شود، در حلب خطبه به نام خلیفه القائم‌، خلیفه بنی‌عباس و آلپ‌ارسلان، خواند و همراه مادرش نزد سلطان آمد و به واسطه التماس مادرش سلطان او را بخشید و حکومت حلب را به شرط قبول دست نشانده بودن سلطان سلجوقی بار دیگر به او واگذار کرد.

در طول ماه‌هایی که سلطان آلپ‌ارسلان، سلجوقی در حوالی حلب بود، فرستاده امپراتور بیزانس همراه با مکتوبی نزد او آمد. در این مکتوب پیشنهاد شده ‌بود که در عوض باز پس دادن شهر ملازگرد شهرهای اخلاط و منبج به سلطان واگذار شود، در صورت عدم پذیرش این پیشنهاد امپراتور با یک اردوی عظیم اقدام به لشکرکشی خواهد کرد. آلپ‌ارسلان با برخوردی تحقیرآمیز فرستاده بیزانس را بازگردند و با هدف رفتن به مصر از حلب خارج شد و بعد از یک روز در مسیر جنوب با خبر شد که دیوجانوس، امپراتور بیزانس همراه با اردویی بزرگ که در زمستان تشکیل داده ‌بود در حال پیشروی به سوی شرق آناتولی است. هدف امپراتور بیزانس بیرون راندن ترکان تازه سکونت‌یافته از آناتولی و حتی استیلا یافتن بر ممالک اسلامی به ویژه از بین بردن دولت سلجوقیان بود. اردوی بیزانس از سپاهیان ایالت‌های بالکان و مناطق بیتینی، کاپادوکیه، کیلیکیه، طرابوزان، ارمنستان بیزانس و سربازان مزدور اسلاو، بلغار، ژرمن، فرانک، گرجی، پچنگ، اوغوز و قبچاق تشکیل شده ‌بود. شمار سپاهیان این اردو در حدود 40 تا 200 هزار نفر در منابع تاریخی مختلف ذکر شده که شمار زیادی از آن‌ها در کویر گیر افتادند. دیوجانوس، که از شمار زیاد سپاهیان خود دچار غرور شده و نسبت به پیروزی خود مطمئن بود، هوای استیلا بر سراسر جهان اسلام و ایران را در سر می‌پروراند، چنان ‌که پیشاپیش حکومت عراق، سوریه، خراسان و ری را به فرماندهان خود نوید داده ‌بود. حتا منابعی به قصد بیزانسی‌ها برای تبدیل مساجد به کلیسا نیز اشاراتی کرده‌اند. دیوجانوس، پیش از حرکت دادن اردوی عظیم خود از استانبول در 13 مارس سال 1701 میلادی در کلیسای ایاصوفیه حضور یافته و در آیین دینی شرکت جسته و سپس همراه با اردو به سوی شرق حرکت کرد. اردو از اسکی شهیر گذشته و با عبور از وادی قزل ایرماق وارد سیواس شد و سپس از آن‌جا به ارض روم رفت. آلپ‌ارسلان، هنگامی که به سوی شام می‌رفت از حرکت امپراتور بیزانس به طرف شرق آناتولی خبر دار شد.