جبرئیل به سفارش محمد، پیامبر اسلام در آیه 122 از سوره التوبه میگوید: وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ، یعنی و شايسته نيست مؤمنان همگى براى جهاد كوچ كنند پس چرا ازهر فرقهاى ازآنان دستهاى كوچ نمىكنند تا دستهاى بمانند و دردين آگاهى پيدا كنند وقوم خود را وقتى به سوى آنان بازگشتند بيم دهند باشد كه آنان ازكيفر الهى بترسند. این آیه مربوط به زمانی بود که محمد، هنوز قدرت اينکه جنگ را برای تمام مسلمانان اجباری نمايد نداشت. ولی بعد بتدريج که بر قدرت او افزوده شد ابتدا با ملامت کردن کسانی که از شرکت دراين يا آن جنگ شانهخالی میکردند فشار روانی برمخالفان جنگ وارد میکرد اما خیلی زود با اجباری کردن جهاد در راه اسلام با وضع مجازات وحشتناک شرکت درجنگ را درميان قبايل بدوی تحت پوشش جهاد به يکی از وظايف امتناعناپذير مسلمانان تبديل کرد. چنانکه درجنگ تبوک هنگاميکه عدهای از افرادش حاضر به شرکت در جنگ نشدند خانهای را که آنها درآن گرد آمده بودند آتش زد و بعد اين مجازات دلخراش را با آوردن آيهای مايه عبرت ديگران قرار داد. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ، به معنی اى كسانى كه ايمان آورده ايد با كافرانى كه مجاور شما هستند كارزار كنيد و آنان بايد در شما خشونت بيابند و بدانيد كه خدا با تقواپيشگان است. آیه 123 سوره التوبه
درجنگ تبوك که پیروان محمد، با اعراب و سپاهیان تحتامر امپراتوری بیزانس جنگیدند و شکست خوردند پس از بازگشت ازجنك سه تن ازمسلمانان به نامهای مرار، هلال و کعب، را كه مخفيانه ازشركت درجنگ طفره رفته بودند ولي صادقانه به گناه خود اعتراف نموده بودند محمد، برای 50 روز آنان را بايكوت كرده به مسلمانان گفته بود كه با انها نشست و برخاست نكنند و حتي درمورد كعببن مالك، دستورمیدهد كه از تماس با زنش احتراز جويد تا آنكه با ايه 118 سوره التوبه وَعَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَنْ لَا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ، به معنای و نيز برآن سه تن كه برجاى مانده بودند و قبول توبه آنان به تعويق افتاد تا آنجا كه زمين با همه فراخىاش برآنان تنگ گرديد و ازخود به تنگ آمدند و دانستند كه پناهى ازخدا جز به سوى او نيست پس خدا به آنان توفيق توبه داد تا توبه كنند بى ترديد خدا همان توبهپذير مهربان است، آنان را مورد عفو قرارداد. خوانده محترم توجه میکند که چگونه الله محمد، بیش از اینکه خالق محمد، باشد فرمانبر و مطیع او است و هرآنچه را که او بخواهد و مطابق سلیقه او باشد از زبان جبرئیل در موردش آیه نازل میکند. به اين ترتيب محمد، اکنون شرکت درجنگ را مانند همه تصميمات اسلامی ديگر حق منحصر به فرد خود کرد و با مشارکت جبرئیل در این موضوع پیروان خود را برای عدم شرکت در جنگ تهدید نمود.
برای محمد، توسعه افکارتمامیتخواهانهی اسلامیاش جنگ بهترین دستآوردها را به ارمغان آورده بود، درهمین راستا توده مسلح پیروان او ملقب به مسلمانان یا با انگيزه دستيابی به غنائم به حلقه طرفداران او پیوسته بودند و يا بزور و فشار تهدید سربه اطاعت از محمد، نهاده بودند بدون اینکه دراین میان اعتقادات یکتاپرستانه توحیدی کمترین نقشی ایفاء نماید و متکی به اخلاق باشد. محمد، بجای ايجاد نيروی پليس یا سپاه جنگی حرفهای جداگانه برای اجرای تصميمات شخصیاش همان توده مسلمان شده اعراب بدوی را تحت سیطره دینی بنام اسلام به نیروی مسلح حرفهای خود تبديل کرده بود که بسیار شبیه تشکیلات مافیائی امروزی بود، یک گروه مافیائی دینی که همه چیز درید قدرت پدرخوانده قرارداشت. او ابتدا اين کار را از انصار و مهاجرين درمدينه آغاز نمود و چارچوب سازمان مافیائی دینی خود به تمام همهپیمانانش تلقین و تبین نمود. بدين معنا که نيروی مسلح و داوطلبانه آنان را بطورکامل دراختيار فرامین خود و تصميمات فردیاش گرفت، و بعد ازآن این نيروی سرسپرده را برای سرکوب سايرقبايل عرب و مطيع و ضميمه نمودن آنان به اعضاء مافیائی مسلح خود کرد. از اين پس قبايل مسلمان شده عرب همچون اعضاء یک گروه مخوف مافیائی تحت فرمان و سرسپرده عمل میکردند منتها محمد، با فریبکاری و دغلبازی نام این عملیات مافیائی دینی را تحت عنوان دعوت به جهاد تبلیغ نمود و هر زمان که اراده میکرد آنان را درجهت مقاصد جنگی خود بکارمیبرد. این گروه مافیائی از نظر عدم شرکت درتصميم گيریهای جنگی هیچگونه اجازه دخالت نداشت و چشم و گوش بسته باید درخدمت توسعهطلبیها پدرخوانده قرار میگرفت. سرسپردگی کامل به پدرخوانده از اصول اولیه این گروه بود ضمن اینکه نیروهای مسلح این گروه دینی بکلی از نيروی مسلح تودهای درنظام بدوی جزیرةالعرب متفاوت بود و به مثابه يک گروه مافیائی حرفهای عمل میکرد. تفاوت دیگر این گروه مافیائی دینی با سایر گروههای مافیائی دراین بود که مخارج نگهداری اعضاء گروه نه بعهده پدرخوانده بلکه بعهده خودشان و درواقع مردم بينوائی بود که مورد حمله و غارت آنها قرارمیگرفتند و بجای حقوق ازغنائم جنگی بهرهمند میشدند بنابراين اگرجنگی درکارنبود حقوقی هم وجود نداشت و همین نیاز اهداف پدرخوانده گروه را به خوبی تامین میکرد.
اشتیاق وافر محمد، پیامبر اسلام به جنگ به جز انگیزههای دستیابی به قدرت مطلقه این بود که جنگهای اسلامی محمد، برای او هيچگونه مخارجی را دربر نداشت چرا که مخارج نگهداری و تجهيزات پیروان مسلح محمد، بعهده مردم بینوائی بود که مورد حمله و غارت آنان قرارمیگرفتند، ضمن اینکه محمد، دراین جنگهای از صرفه بالائی برخوردار میشد و برايش بسيارهم سودآور بود. از اين رو که يک پنجم کل غنائم جنگی و تمام دارائی فرمانده شکست خورده دشمن و درصورت تسليمِ بدون جنگ دشمن همه غنائم جنگی يعنی تمامی اموال، املاک و اعضای قبيله دشمن به شخص محمد، بنا برآیات نازل شده ازسوی جبرئیل به او تعلق میگرفت درشهرها قبل ازظهور دین اسلام و شخصی بنام محمد، به عنوان پیامبر این دین یک دموکراسی بدوی قبيلهای حکمفرما بود. درشهرهايی که مانند مدينه چند قبيله رقيب بسرمیبردند تصميمات عمومی درصورت توافق توسط قبايل ساکن درشهر اتخاذ میشد. اما با آمدن محمد، به مدينه و سرکوب قدرتهای مخالف يهود و پاگان درمدينه و تبديل شدن محمد، به تنها منبع تصميمگيری همان دمکراسی بدوی قبيلهای بکلی ازميان رفته ديکتاتوری شخصی محمد، جايگزين آن گردید. ازآن پس هرقبيلهای که به اطاعت محمد، درمیآمد استقلال و قدرت تصميمگيری متکی بخود و توده اعضاء قبیله را ازدست داده جز درموارد بیاهميت داخلی همه چیزتحت فرمان محمد، يا نماينده وی درقبيله قرارمیگرفت، و درحاليکه قبايل مسيحی و زرتشتی درازاء پرداخت جزيه حداقل درامور داخلی و مذهبی خود مستقل بودند، قبايل مسلمان شده حتی دراين موارد نيز استقلال عمل خود را از دست داده و با الزام درانطباق کامل قوانين و سنن خود با قوانين اسلامی استقلالشان را از دست داده بودند. اما درشهرهائی که مانند مکه قبايل ساکن آن با يکديگر خويشاوند و از يک تبار بوده و جنگ و رقابت حادی ميانشان وجود نداشت درعين حال که هر قبيله يا طايفه دراتخاذ تصميمات خود مستقل بود، در موارد عمومی نيز با تجمع سران و ريش سفيدانشان درمحل مخصوصی که به دارالندوه معروف بود براساس یک نوع دمکراسی قبيلهای و بدوی اتخاذ تصميم مینمودند.
دراين تجمعات درحاليکه افراد آزادانه نظرات خود را ابراز میکردند هيچ تصميمی برای هيچکس بدون رضايت شخصی يا قبيلهای وی لازمالاِطاعه نبود. هر تصميمی در مورد شهر مکه تنها در صورت توافق همه قبايل و سران شرکت کننده آنها در شورای شهری دارالندوه قابل اجرا و عملی بود. به اين معنا که در حاليکه هر قبيله و طايفه مستقلا برای خود تصميم میگرفت تصميمات عمومی درسطح شهر نيز تنها ازطريق توافق ميان قبايل و طوايف ساکن درمکه اتخاذ می شد. صحت چنین ادعائی گزارش مورخان اسلامی در مورد حمايت ابیطالب، از محمد، در زمان اعتراض سران قبایل قریش به او مشاهده میگردد. در حقیقت قبل از فتح مکه توسط محمد، و سپاهیان مسلمانش درمکه هيچ نيروی مرکزی و نيروی مسلح جدایِ از مردم وجود نداشت. این قانون به جز مکه در بسياری از شهرهای مرکزی جزیرةالعرب که درحالت بدوی و قبیلهای زندگی میکردند وجود داشته. افکار توسعهطلبانه مردمان بدوی این منطقه با ظهوردینی به نام اسلام آغاز گردید، تا آن زمان این قبایل به آلودگیهای تمدن گرفتار نشده بودند و تمایلی هم بدان نداشتند. ابنهشام، مینویسد: قبل از ظهور اسلام و درابتدای جاهليت چنان بود که هر که در مکه ظلمی میکرد بلافاصله بشدت مجازات میشد و یا از مکه تبعید میگردید، از این جهت مکه را بکه به معنی محلی که گردن جباران را فرو میکوبد نیز نامیده میشد. ظالمان و ستمگران را درمکه جائی نبود در اين شهر که مردمِ آن از قبایل بدوی تشکیل شده بود درکمال امنيت، صلح و صفا و آزادی بسر میبردند و درست بهمين خاطر به يکی از مهمترين محلهای عبور و اطراق کاروانهای تجاری تبديل شده بود، نه نيروی کنترل کننده و سرکوب کننده پليس وجود داشت و نه زندان و نه بازداشتگاه. همه کارها منجمله نظم و انظباط شهر بدست مردم وفعاليتهای خودانگيخته آنان و در چارچوب سننی که حکم قوانين را داشت انجام میگرفت و کسی جز خود مردم و قبايل ساکن درآن برآن حکومت نمیکردند. شهرمکه با آنکه تحت تاثير مالکيت خصوصی و اشرافيتِ از نظراقتصادی ذینفوذی که درآن بوجود آمده بود هنوز ازشکل ايدهآل یک جامعه مدنی تا حدود زيادی بدوربود با اين حال از نظر آزادی عقاید درعصر خود شهری کمنظير بود.
اما تمام این محاسن با ظهور دینی به نام اسلام با پیامبری محمدبن عبدالله، جای خود را به زورگوئیها و دشمنیهای بیپایان داد. درواقع بسیاری از خصلتهای تسامع و تساهل بین قبایل به زيرچکمه ديکتاتوری مطلقه محمد، و دینش اسلام افتاده برای هميشه ازميان میرود و خفقان و سرکوب جايگزين آن میگردد. همان طور که قبايل مسلمان شده يا بعبارت بهتر به اطاعت محمد، درآمده عرب استقلال خود را ازدست داده و مردم آن حق تصميمگيری جمعی درمورد سرنوشت خويش را برای همیشه ازدست میدهند، شهرمکه نيز همچنان که همه شهرهای مسخر شده بدست محمد، دچارهمين سرنوشت گردیده بودند گرفتار قوانین شریعت ظالمانه اسلام شدند. محمد، هنگام ترک مکه یکی از پیروانش به نام عتاببن اسيد، را بعنوان جانشين خود و نماينده دولت جديدالتاسيس اسلامی باقی گذارده و به مدينه میرود. اکنون عتاببن اسيد، است که درتبعيت مستقيم ازمحمد، درمورد زندگی مردم مکه بجای آنها تصميم میگيرد، همچنين بتدريج قدرت مرکزی اسلامی که درمدينه بوجود آمده بود و گام بگام سلطه و اتوريته خود را برمناطق بيشتری ازجزیرةالعرب میگستراند نه تنها با وضع مالياتهای عمومی مانند زکات و جزيه و غيره و ارسال ماموران مالياتی به مناطق مختلف برای جمعآوری ماليات، بلکه با گماردن عوامل، مامورين و جانشينان خود بر سر قبايل و شهرها و تعيين مستمری ثابت برای آنها هرچه بيشتر شکل يک دولت یعنی پدیدهای که تا آن زمان درجغرافیای جزیرةالعرب مسبوق به سابقه نبوده را بخود ميگيرد. البته نبايد فراموش کرد عنصری که اساس دولت و مناسبات ديکتاتوری اسلامی را از ابتدا تا بامروز تشکيل میدهد نه مامورين و قوانین ضدبشری شریعت آن بوده، بلکه شمشیر خونریزی که درپشت سرآن قرارداشت نقش تعیینکننده ایفاء مینمود. نيروی مسلحی که بدون آن نه هيچ فرمان و آيهای اعتبارعملی و قانونی می يافت و نه حکم هيچ مامور و جانشينی ضمانت اجرائی داشت.
گزارشات تاریخی گواه این است که محمد، اکثریت پیروان خود را با تهدید و ارعاب به همراهی با خود واداشته و یا با وعده و وعیدهای مردمفریبانهای که نمیتوان بدانها استناد نمود. او پس ازکسب قدرت با شقاوتهایش، بیرحمیهایش، دروغپردازیهایش و با حلیه و نیرنگهایش بخش اعظم مردمان کشورهای همجوار را با زورشمشیر به زیر سلطه خود درآورد. بعد از او کلیه مذاهب و شاخههای منشعب شده از این دین یعنی شیعه و سنی، حنفی، علوی و غیرو به عنوان یک دین ایدئولوزیکی سیاسی برخلاف ادعاهایش در زمینه یکتاپرستی و توحید بدنیال کسب قدرت سیاسی و چپاول و دزدی اموال و دارائیهای دیگران در پوشش مفاهیم گوناگون اسلامی بوده. قدارهکشان اسلامی بعد ازمحمد، با لشکرکشی به دیگر کشورها امپراتوری خونین و ظالمانه خود را گسترش دادند و همواره بدنیال ترویج و گسترش خرافات و مهملات در جوامع مسلمان بودند.