شاه اسمعیل صفوی، بنیانگذار سلسله مذهبی صفویه چگونه مردی بود؟ شناختن چهره او، پدر و پدر بزرگش همچنین شناختن زمانهاش و نیز تاحدی نوادگانش کمک میکند تا بدانیم چگونه مردی بوده. درمنابع تاریخی که به زمان حکومت او مربوط میشود اسمعیل صفوی، را مردی زیرک، دلیر، سریعالانتقال، مسرف، عیاش، عشرتطلب، مزور، سختکش، قسی، جری درکشتار و غیرقابل اعتماد تصویر گردیده که بیش ازهرچیز حال وهوای سه نسل زندگی درمیان قبایل ترک و ترکمن، خلق و خوی و زبان آنها را داشته. درتصور و توهمات برای خویش قائل به رسالت ایجاد حکومتی جهانگیر بوده، درست نظیر سایر متوهمان دینی و مذهبی که همواره خود را برفرازعالم وجود متصورند، اما اسمعیل صفوی، این توهمات بیاساس را تحت لقب رسالت الهی با زیرکی و مردمفریبی خاص به اطرافیان و سراسر قلمرو قدرتش تلقین کرده بود. البته درفضای اعتقادی کاملا خرافی و آلودهی قبایل قزلباشان ترکمن این کار سختی نبود، حتما به خاطر میآورید که عکس خمینی دجال، هم در ماه توسط همینگونه افراد دیده شد و مویش درلای کتاب قرآن مشاهده گردید، اما کسی پاسخی به این سئوال نداد که چگونه موی خمینی، شناسائی شده بود؟ اسمعیل صفوی، درست مانند پدر و پدربزرگش بدنبال تثبیت مقام صوفی بزرگ بین قبایل ترکمانان قزلباش بود و به آن توجه ویژای مینمود. ولی در اعماق ذهنیت خویش به نارسائی و دروغین بودن این سازماندهی بدوی تصوف اسلامی اشراف کامل داشت اما برای مراد بودن و ازمنافع آن استفاده نمودن نه تنها ذهنیت واقعی خود را عیان نمیکرد بلکه تمام تلاشش این بود تا نشان دهد به قدرت الهی خود باور دارد. درجنگ چالداران و درمقابل توپخانه دولت عثمانی احمقانه و با شمشیر اظهار وجود میکرد تا نشان دهد که قدرت الهی او درمقابل توپخانه عثمانی شکتناپذیراست، ولی نهایتا شکست را به مثابه یک سرنوشت میپذیرد و متوجه میگردد که افسانههای نیابت امام و مهملات دیگر شیعی کمترین وجهه حقوقی و واقعی ندارد و برپایه افسانه مذهبی برای تسلط بر مردمی ناآگانه ساخته و پرداخته شده.
اسمعیل صفوی، در شب پیش از تاجگذاریش خوابنما میشود و در خواب به ترویج و گسترش مذهب شیعه اثنیعشری مامور میگردد و صبه آن روز مردم را به تبری و تولی دعوت مینماید و حکم میدهد هرکس از این فرمان خودداری کند کشته میشود. یاران قزلباش او درشهر راه میافتند و مردم را جمع میکنند، یکی از قزلباشان یکی از خلفای راشدین را لعن میکند و مردم باید در جواب بگویند بیش باد و کم مباد. پاداش امتناع از این عمل یا سکوت مرگ است و این خوابنما شدن اسمعیل، در تمام مراحل حساس تصمیمگیریها با او همراه است و بعد همین سنت دروغین و شیادی برای فرزندانش باقی میماند. ضمن اینکه عقاید صوفیانه صفوی و باور به سادهزیستی در زمان خود اسمعیل، و بعد از شکست درجنگ چالداران دچارفساد کامل گشته بود وازهمه افکار مریدی و مرادی فقط تعصبات شیعی باقی مانده بود که به مثابه لفافهی عقیدتی درجنگها علیه مردم سنی داخلی و دولتهای سنی همسایه بکارگرفته میشد. در خونخواهی پدرش شیخ حیدر، با کشتن شروانشاه فرخیسار، و درهم شکستن و کشتن افراد خاندان مادریش از قبایل اققویونلو اکتفا نمیکند و جلادانه قبر سلطان خلیل شروانشاه را میشکافد و استخوانهای وی را میسوزاند و به امر او یکی از امرایش مامور میشود تا هرکس را که در آن جنگ شرکت داشته مجازات کند و چون یک بیمار روانی مازوخیستی سالها به این آن تهمت زدند که در جنگ با پدرش شرکت داشته است یا نه و از این طریق بهانه یافته برای تاراج و غارت اموال دیگران.
اسمعیل صفوی برخلاف باورهای اعتقادی که ادعا میکرد هم اهل شراب و شرابخواری بود و هم اهل شکار. از هرفرصت برای رفتن شکار و گستردن بزم طرب استفاده میکرد. در خون ریختن بسیار حریص بود و به گناه اندگ حکم قتل صادرمیکرد. درجنگ فیروزکوه 3000 نفر را کشت و امیرحسین چلاوی، حاکم فیروزکوه را در قفس آهنین به بند کشید و از شدت رنج چند روز بعد او خودش را درهمان قفس کشت حتا از جسد او دست برنداشتند و آن را در قریهای بنام ری به آتش کشیدند. مرادبیک ترکمان، را که پس از فرار از بغداد به امیرحسین، پیوسته بود فرمان داد بر چوبی بسته و با آتش کباب کردند و حکم کرد تا نزدیکانش هریک تکه از گوشت تن کباب شده امیرحسین، را بخورند. یا بعد از کشتن شبیکخان، یک دست او را قطع و برای برای حاکم مازندران و دست دیگرش را به دربارعثمانی فرستاد و برای حاکم مازندران نوشت تا بود دست شما بود و دامن شیبکخان، و حالا دست او است و دامان شما. حال حاکم سالخورده مازندران از این موضوع چنان دگرگون گردید که چند روز بعد فوت کرد. از چنین آدم دیوانه روانی باید ترسید و این ترس در میان تمام مریدان این آدمکش قهار وجود داشت.
اطاعت و ترس ازاسمعیل صفوی، بین ترکان قزلباش به حدی بود که وقتی کورسلیمان قورچی، را به کشتن سلطان خلیل، حاکم شیرازمامور کرد وی از تبریز تنها به شیراز رفت و سلطان خلیل، را که صاحب 4000 سوار جرار بود از تالار بزم به اتاق خلوت برد و در آنجا سر او را از تن جدا کرده و به تبریز بازگشت و سر را تقدیم اسماعیل نمود و از کسی نفس برنیامد. درجنگ چالدران وزیران و امیران معتبر را درقلب سپاه گذاشته بود و خود در میمنه قرار گرفته بود. هنگامی که جنگ مغلوبه شد اسمعیل، با محافظانش گریخته و دشمن که او را در قلب سپاه جستجو میکرد وزیران و امیران معتبر او را یکسره قتلعام کرد. معروف است درجنگ چالدران یکی از زنان سوگلی وی در راس جمعی از خادمانش حضور داشت و برای دفاع از خود جنگید تا اسیر شد و اسارتی دشوار را از سر گذارند و تا پایان عمر همچنان در اسارت عثمانیان زندگی کرد. آنچه گه قابل تامل است این است که اسمعیل تا پیش از جنگ چالدران هرگز تسلیم شکست نشده بود و دراین جنگ هم بیش از بیستوهشت سال سن نداشت اما با اینکه ده سال بعد ازآن تاریخ زنده بود و پادشاهی کرد و حریف او سلطان سلیم عثمانی سه سال پیش از وی درگذشت درصدد جبران شکست چالدران برنیامد و نیز درصدد برنیامد که قوای خود را به سلاح تازه که پایه قدرت حریف بود مجهز کند.
اسمعیل صفوی، درسال 914 هجری بغداد را فتح کرد. بسیاری از اقوام مادریش متعلق به قبایل ترکمانان آققویونلو در زمان قتلعام این خاندان به بغداد گریخته بودند، پس از فتح بغداد توسط سپاهیان شیعه مذهب اسمعیل، از زن و مرد و کوچک و بزرگ قتلعام شدند و کشتهها را در داخل رودخانه دجله انداختند بطوریکه تا مدتها رنگ آب این رودخانه تغییر کرده بود و بوی تعفن آن فضای شهر بغداد را آلوده نمود بود. بعد از کشتار بیترحم اسمعیل، به نجف و کوفه رفت و دستور آبادانی نجف را داد، اما به فرمان او گنبد مزار ابوحنیفه، در کوفه ویران گردیده استخوانهای داخل گور را بیرون کشیده و سوزاندند و محل گور را به میزان ده متر کنده و درآنها توالت عمومی ساختند. ابوحنیفه، امام نخستین اهلسنت و بنیانگذار فرقه حنفی بود. گزارشات تاریخی میگویند که ابوحنیفه، از معتقدان خاندان علی بوده. رفتار غیرمعمول و ناشایست اسمعیل، در برخورد با اهلسنت یکی از نقاط برجسته شخصیت بیمار و مازوخیستی او بود که بارها و بارها از او در زمان فرمانروائیاش سرزده بود. توجه بفرمائید چنین فرد دیوانهای خود را نایب امام مینامید و با تکیه براین لقب جعلی خونهای بسیاری را ریخته بود.
از رفتارهای نامناسب و روانپریشانه اسمعیل صفوی، که اسلامینویس از او به عنوان بنیانگذاری سلسلهای نام میبرند که درقرن 16 میلادی موجب تثبیت حاکمیت ارضی کشور ایران گردیده آنقدر زیاد است که باید درموردش کتابی نوشت. اسمعیل، اندکی قبل از مرگش رکابدار خود به نام شاهقلی، را احضار و به او ماموریت داد تا میرزا حسینشاه، یکی از وزیرانش را احضار کند. شاهقلی، به امر اسمعیل، بدنبال وزیر رفت و او در مجلس بزم مشغول بود و شاهقلی ایستاد و اصرار نمود، لذا وزیر دستور داد تا شاهقلی را تنبیه نمایند. بعد از تنبیه شدن شکایت به اسمعیل، برد و جواب شاهاسمعیل، این بود که مگر تو دست نداشتی. شاهقلی، از خدمت اسمعیل، خارج گردید و به قزلباشان گفت: حکم قتل وزیر را گرفتم، سپس با عدهای از قزلباشان به مجلس بزم رفت و درحضورولیعهد خردسال شاهاسمعیل، وزیر را پاره پاره کرد. اسمعیل، بعدا از این دستور اظهار پشیمانی نمود، زیرا میرزا حسینشاه، از سادات بود و بار قتلش بسیار سنگین مینمود، لذا اسمعیل، فرمان داد شاهقلی، رکابدار را که به شیروان گریخته بود یافتند و همانجا او را به قتل رساندند. این خصوصیات بنیانگذار سلسلهای بود که آتش ایدئولوژی جعلی شیعه اثنیعشری را به عنوان مذهب حکومتی به جان ملت ایران انداخت تا ریشههای هرگونه آزادیخواهی و اندیشهسازی را در این سرزمین به نابودی بکشد و عرصه خردگرائی جامعه ایران را به برهوت بیفرهنگی و خرافهپرستی مبدل نماید.
مردی با این قساوت، تفرعن، استبداد رای، عشرتطلبی و شدت عمل پیوسته مدعی دیدن امامان شیعه درخواب بود و خود را کمربسته و صاحب ماموریت از امام مجعول غایب میدانست و ازمقام مرشد کامل درمیان قبایل قزلباشان برای سلطه نظامی خود سود میبرد. کمتر مورخ و تاریخنگار شیعی در سراسر تاریخ ایران وجود داشته که این جنایات و قساوتهای ضدایرانی و ضدانسانی اسمعیل صفوی، را به رشته تحریر درآورده باشد تا جوانان ایران متوجه شوند تحت القائات این ایدئولوژی جعلی چه برسر جامعه ایران آمده است و چگونه به ورطه بیفرهنگی و بیاخلاقی مذهبی سقوط نمودهاند.